کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الفنج کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الفنج کردن
لغتنامه دهخدا
الفنج کردن . [ اَ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندوختن و گرد آوردن . جمع کردن . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود : الفنج کن اکنون که مایه داری از منت نصیحت برایگانست .ناصرخسرو.
-
واژههای مشابه
-
عذاب الفنج
لغتنامه دهخدا
عذاب الفنج . [ ع َ اَ ف َ ] (نف مرکب ) که عذاب اندوخته کند و بیلفنجد. و معنی ترکیبی ذخیره کننده واندوزنده ٔ عذاب و کنایه از دل آزار است : توانگری به دل است ای گدای با صد گنج چو راحتی نرسانی مشو عذاب الفنج .میرخسرو (از آنندراج ).
-
غم الفنج
لغتنامه دهخدا
غم الفنج .[ غ َ اَ ف َ ] (نف مرکب ) غم آور. کسب کننده و اندوزنده ٔ غم . (از: غم + الفنج ، مرخم الفنجنده بمعنی جمعکننده و اندوزنده ). رجوع به غم و الفنج شود : بفرزند شادم ، ز پیری پرانده توام هم غم الفنج و هم غمگساری .ناصرخسرو.
-
دانش الفنج
لغتنامه دهخدا
دانش الفنج . [ ن ِ اَ ف َ ] (نف مرکب ) دانش اندوز. علم اندوز. که علم و فضل ذخیره کند. که دانش بسیار اندوخته سازد. که علم بسیار فراگیرد : ز الفنج دانش دلش گنج بودجهاندیده و دانش الفنج بود.ابوشکور بلخی .
-
دانش الفنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dāneš[']alfanj کسی که دانش میآموزد و دانش بسیار اندوخته میسازد؛ دانشآموز؛ دانشاندوز: ◻︎ ز الفنج دانش دلش گنج بود / جهاندیده و دانشالفنج بود (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).
-
جستوجو در متن
-
الفنجیدن
لغتنامه دهخدا
الفنجیدن . [ اَ ف َ دَ ] (مص ) کسب . (فرهنگ اوبهی ). اندوختن و ذخیره کردن . گرد آوردن . بهم رسانیدن . جمع آوردن . کسب کردن . حاصل کردن . اکتساب . در شرفنامه ٔ منیری بمعنی حاضر کردن و حاضر کنانیدن آمده است که ظاهراً حاصل کردن و حاصل کنانیدن است . رجوع...
-
الفیدن
لغتنامه دهخدا
الفیدن . [ اَ دَ ] (مص ) بمعنی الفاختن . (فرهنگ جهانگیری ). مخفف الفنجیدن . (فرهنگ نظام ).اندوختن و ذخیره کردن . گرد آوردن . کسب کردن . الفغدن . الفخدن . الفختن . الفاختن . الفنجیدن . الفنج . رجوع به الفغدن و الفنجیدن و الفاختن و فرهنگ انجمن آرا و بر...
-
الفنجگاه
لغتنامه دهخدا
الفنجگاه . [ اَ ف َ ] (اِ مرکب ) یا الفنجگه ، جای اندوختن . جای گرد آوردن و جمع کردن . محل ذخیره . رجوع به الفنج و الفنجیدن و الفاختن شود : این جهان الفنجگاه علم تست سر مزن چون خر در این خانه ٔ خراب . ناصرخسرو.الفنجگاه تست جهان زینجابرگیر زود زاد ره ...
-
مستغل
لغتنامه دهخدا
مستغل . [ م ُ ت َغ َل ل ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی و اسم مکان از استغلال .ملک و جایی که غله خیز باشد و غله در آن حاصل گردد. (ناظم الاطباء). آنچه از آن غله خیزد. جایی که غله دهد. ج ، مستغلات . (دهار) : کاروانسرائی برآورده و دهی مستغل سبک خراج بر کاروانسر...
-
رایگان
لغتنامه دهخدا
رایگان . [ ی ْ / ی ِ ] (ص نسبی ) راهگان . هر چیز که در راه یابند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (جهانگیری ). هر چیز مفت و چلمه که آن را عوض و بدلی نباید داد. (از برهان ) (ناظم الاطباء). مفت . (رشیدی ). چیزی که در راه یافت شود. (غیاث اللغات ). هر چیز بیم...
-
دانش
لغتنامه دهخدا
دانش . [ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دانستن . دانست . (فرهنگ نظام ). عمل دانستن . دانندگی . دانائی . علم و فضل و دانستن چیزی باشد. (برهان ). درایت . فقاهة. فقه . فضل . ادب . (صراح ). علم . حکمت . (زمخشری ) (دهار) (ترجمان القرآن ). حصول علم ثابت ، و در ...
-
ابوشکور
لغتنامه دهخدا
ابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور ...
-
ز
لغتنامه دهخدا
ز. (حرف ) صورت حرف سیزدهم است از حروف هجا و در حساب جُمَّل آن را به هفت دارند و در شمار ترتیبی نماینده ٔ عدد 13 است و نام آن زاء، زای ، زی و ز است . و آن را در مقابل زاء غلیظه «ژ»، زاء خالصه و زاء اخت الراء گویند و در تجوید از حروف اسلیه و مائیه و حر...