الفنجیدن . [ اَ ف َ دَ ] (مص ) کسب . (فرهنگ اوبهی ). اندوختن و ذخیره کردن . گرد آوردن . بهم رسانیدن . جمع آوردن . کسب کردن . حاصل کردن . اکتساب . در شرفنامه ٔ منیری بمعنی حاضر کردن و حاضر کنانیدن آمده است که ظاهراً حاصل کردن و حاصل کنانیدن است . رجوع به الفاختن و الفنج و الفنج کردن شود :
میلفنج دشمن که دشمن یکی
فراوان و دوست ار هزار اندکی .
بیلفنج و ز الفغده ٔ خویش خور
گلو را ز رسی بسر برمبر .
درستی عمل گر خواهی ای یار
ز الفنجیدن علم است ناچار.
بیلفغد باید کنون چاره نیست
بیلفنجم و چاره ٔ من یکیست .
نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح
که بر این راه یکی منکر و صعب اژدرهاست .
هر کس که نیلفنجد او بصیرت
فرداش بمحشر بصر نباشد.
گر بدنیا در نبینی راه دین
در ره دانش نیلفنجی کمال .
با قناعت کش ار کشی غم و رنج
ورنه بگذر ز عقل و عشق الفنج .
مگر عقل تو خود با تو نگفته است
قبا، گیرم بیلفنجی بقا کو.