کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
الفت
/'olfat/
معنی
۱. خو گرفتن؛ انس گرفتن.
۲. دوستی؛ همدمی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آمیزش، انس، خو، خوگیری، موالفت، موانست
فعل
بن گذشته: الفت داد
بن حال: الفت ده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
الفت
فرهنگ نامها
(تلفظ: olfat) (عربی) خو گیری ، انس ، محبت ، دوستی ، همدمی ، عادت کردن به کسی (چیزی) همراه با دوست داشتن ِاو (آن).
-
الفت
واژگان مترادف و متضاد
آمیزش، انس، خو، خوگیری، موالفت، موانست
-
الفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: الفة] 'olfat ۱. خو گرفتن؛ انس گرفتن.۲. دوستی؛ همدمی.
-
الفت
فرهنگ فارسی معین
(اُ فَ) [ ع . الفة ] 1 - (مص ل .) معتاد شدن ، انس گرفتن . 2 - (اِمص .) عادت ، انس . 3 - دوستی ، همدمی .
-
الفت
لغتنامه دهخدا
الفت . [ اَ ف َ ] (ع ص ) قچقار شاخ درهم پیچیده یا یک شاخ خمیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . آنکه سرویش بهم پیچیده باشد. (مهذب الاسماء) (از تاج المصادر بیهقی ). آنکه سروش بر هم پیچیده باشد. (مصادر زوزنی ). تیس (آهو، گوسفند و بز کوهی نر...
-
الفت
لغتنامه دهخدا
الفت . [ اَ ل ُ ] (اِ) آلفت و غم و اندوه . || رنج و پریشانی و آشفتگی . (ناظم الاطباء) (استینگاس ). رجوع به آلفتن و آلفته شود.
-
الفت
لغتنامه دهخدا
الفت . [ اُ ف َ ] (ع اِمص ) خو کردن و دوستی ، و به لفظ دادن و نهادن و کردن استعمال میشود. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). و نیز با یافتن و داشتن صرف شود. الفة. انس گرفتن و دوستی . (از اقرب الموارد). خوگرفتگی . (صراح ). خو گرفتن به کسی . خوگرشدن . خو...
-
الفت
واژهنامه آزاد
مهربانی
-
واژههای مشابه
-
أَلَّفَتْ
فرهنگ واژگان قرآن
الفت داد-پيوند داد
-
الفت اصفهانی
لغتنامه دهخدا
الفت اصفهانی . [ اُ ف َ ت ِ اِ ف َ ] (اِخ ) محمدباقربن محمدتقی معروف به آقانجفی اصفهانی . به سال 1301 بدنیا آمد. او راست : فهرست روضات الجنات . مجمعالاجازات . کشف الحجب . خاندان من و داستان هفت برادر. دیوانش در اصفهان هست . (از الذریعة الی تصانیف الش...
-
الفت اصفهانی
لغتنامه دهخدا
الفت اصفهانی . [ اُ ف َ ت ِ اِ ف َ ] (اِخ ) محمدکاظم (میرزا کاظم )بن زین العابدین بیگ نوری . وی در اصفهان سکونت داشت . دیوانش مشتمل بر 3400 بیت و خطی است . از این دیوان چنین برمی آید که به سال 1253 هَ . ق . بدنیا آمده و میان سالهای 1299 و1306 درگذشته...
-
الفت افکندن
لغتنامه دهخدا
الفت افکندن . [ اُ ف َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) الفت دادن . سازوار و دوست گردانیدن . القاء محبت . مونس کردن : ایدام ؛الفت افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ).
-
الفت جونپوری
لغتنامه دهخدا
الفت جونپوری . [ اُ ف َ ت ِ ] (اِخ ) پیرمحمد. شاعر، سال ولادت و وفات او دانسته نیست . صاحب تذکره ٔ روز روشن آرد: طبعش به سخن سنجی مألوف بود، این اشعار ازوست :نه خال عنبرین باشد بر آن رخسار دلجویش ز داغ سینه ام عکسی است بر آیینه ٔ رویش .نشکنی ای شانه...
-
الفت خراسانی
لغتنامه دهخدا
الفت خراسانی . [ اُ ف َ ت ِ خ ُ ] (اِخ ) میر عبداﷲ، شاعر قرن یازدهم ، معاصر نصرآبادی . نصرآبادی گوید: الفت از خراسان است ، در اوایل سن بهندوستان رفت و در خدمت جعفرخان میبود. این ابیات ازوست :مخور باده بیجا بفصل بهاران که چون خون ناقص کشیدن نداردطلب د...