کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الزاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
الزاق
لغتنامه دهخدا
الزاق . [ اِ ](ع مص ) چسبانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث : فاذا سجدت فألزق جبهتک بالارض . (منتهی الارب ). بچیزی وادوسانیدن . (مصادر زوزنی ). بچیزی بادسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). الساق . الصاق . (آنندراج ) (اقرب ا...
-
واژههای مشابه
-
الزاق الذهب
لغتنامه دهخدا
الزاق الذهب . [ اَ قُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) صمغ اشترغاز است و آنرااشق نیز نامند. و از بهر آن الزاق الذهب گویند که بر کاغذها و دیوارها زرکاری بیشتر بر وی کنند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به اشترغاز و اشترغار شود.
-
جستوجو در متن
-
پادوسانیدن
لغتنامه دهخدا
پادوسانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) وادوسانیدن . فادوسانیدن . لَطّ. (تاج المصادر بیهقی ). الزاق . الصاق . چسبانیدن .
-
وادوسانیدن
لغتنامه دهخدا
وادوسانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) چسبانیدن . دوسانیدن . الزاق . (زوزنی ). الصاق . متصل کردن دو چیز به یکدیگر: الملاحمة؛ چیزی به چیزی وادوسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به دوسانیدن و دوسیدن شود.
-
الساق
لغتنامه دهخدا
الساق . [ اِ ] (ع مص ) برچسبانیدن . (منتهی الارب ). بچیزی وادوسانیدن . (مصادر زوزنی ). بچیزی بادسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). چسبانیدن . (از اقرب الموارد). الزاق . الصاق . (اقرب الموارد).
-
الصاق
لغتنامه دهخدا
الصاق . [ اِ ] (ع مص ) به چیزی چسبیدن و چسبانیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). چسبانیدن . (منتهی الارب ). بچیزی وادوسانیدن . (مصادر زوزنی ). بچیزی بادسانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).دوسانیدن . چفسانیدن . اِلزاق . اِلساق : الصاق تمبر. || پی کردن شتر. عقر...
-
لعابی
لغتنامه دهخدا
لعابی . [ ل ُ ] (ص نسبی ) منسوب به لعاب . آنچه از خیسانیدن او در آب اجزای آن مخلوط به رطوبت شده چیزی لزج به هم رسد و چون برشته کنند الزاق او رفع شود. هر چیز که چون رطوبت بیند و لزوجتی در او پیدا شود، چون : خطمی و بهدانه . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آر...
-
چسپانیدن
لغتنامه دهخدا
چسپانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) چسپاندن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). دوسانیدن . دو چیز را بهم ملصق کردن . چفسانیدن . چسبانیدن . بشلانیدن . دو یا چند چیز را بوسیله ٔ سریش یا انواع دیگر چسپ ها بهم چسپاندن . اِلزاز. اِلزاق . اِلساق . اِلصاق . لَطّ. (منته...
-
دوسانیدن
لغتنامه دهخدا
دوسانیدن . [ دَ ] (مص ) چسباندن (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ). بچفسانیدن . بچسبانیدن . بشلانیدن . چفساندن . چسبانیدن . چفسانیدن . الزاق . الساق .الصاق . ادباق . (یادداشت مؤلف ): ابلده ایاه ؛ دوسانید و ملازم گردانید وی را بد...
-
قلوماین
لغتنامه دهخدا
قلوماین . [ ق ُ ی ُ ] (معرب ، اِ) و آن را شجره ٔ ابی مالک و اهل دمشق صابون القاف و صابون الثیاب و ظفرالقط خوانند. نباتی است جبلی و بستانی ساق آن مربع شبیه به ساق باقلا و برگ آن شبیه به برگ لسان الجمل ، برساق آن غلافها و اطراف بعضی مایل به طرف بعضی و ...
-
کندل
لغتنامه دهخدا
کندل . [ ک َ دَ ] (اِ) گیاهی است از تیره ٔ چتریان به صورت درختچه با ارتفاع 1/2 تا 1/4 متر که در اکثر نقاط ایران می روید. ساقه اش ضخیم بی برگ و گلهایش سفید و میوه اش کوچک و بیضوی است . در مجاری ترشحی گیاه مذکور شیره ای جریان دارد که بر اثر گزش حشرات ی...
-
اشترغاز
لغتنامه دهخدا
اشترغاز. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) بیخ درخت انجدان است و صمغ آنرا انگوزه خوانند و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آنرا آچار سازند و معنی آن شو»الجمال است و عربان زنجبیل العجم خوانند. تب ربع را مفید باشد. (برهان ) (آنندراج ). مرکب از دو کلمه ٔ فارسی اُشتر و غ...