کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
الج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
Sir Oliver Joseph Lodge
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سر الیور جوزف الج
-
آلوج
لغتنامه دهخدا
آلوج . (اِ) آلج . آژْدَف . اَژْدَف . زُعرور.
-
آنج
لغتنامه دهخدا
آنج . [ ن َ ] (اِ) زعرور. گمان میکنم این صورت مصحف آلج باشد.
-
آژدف
لغتنامه دهخدا
آژدف . [ دَ ] (اِ) آزْدَف . اَزْدَف . زعرور. آلج . آلوج . (زمخشری ). رجوع به ازدف شود.
-
الغ
لغتنامه دهخدا
الغ. [ اِ ] (اِ) نلک . یا الج است که در تداول مردم گناباد نوعی از گوجه ٔ پیوندناشده است . در تداول مردم آذربایجان اَلچَه . گوجه را گویند مطلقاً.
-
نلک
لغتنامه دهخدا
نلک . [ ن ُ / ن ِ ] (ع اِ) درخت چنار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || میوه ای است که به فارسی آن را الج گویند، نلکة یکی . (منتهی الارب ). زعرور. (اقرب الموارد). رجوع به نِلْک شود.
-
زعرور جبلی
لغتنامه دهخدا
زعرور جبلی . [ زُ رِ ج َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تفاح بری است و الج نیز خوانند و آرونیا و ذوثلاث حبات نیز خوانند. رجوع به اختیارات بدیعی ، ماده ٔ قبل و زعرور شود.
-
ازهی
لغتنامه دهخدا
ازهی . [ اَ ها ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از زهو. نازنده تر. متکبرتر. خودپسندتر.- امثال : ازهی من ثعلب . ازهی من ثور . ازهی من دیک . ازهی من ذباب . ازهی من طاوس . ازهی من غراب ؛ لانه اذا مشی لایزال یختال و ینظر الی نفسه و قال :الج ّ لجاجاً من الخن...
-
اکج
لغتنامه دهخدا
اکج . [ اَ ک َ ] (اِ) میوه ایست کوهی که در تهران زال زالک و در خراسان علف شیران و به تازی زعرور گویند. (از آنندراج ) (از هفت قلزم ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). زعرور. در منتهی الارب چ تهران الج نوشته شده است . (یادداشت مؤلف ). کری .(در تداول مردم...
-
زعرور
لغتنامه دهخدا
زعرور. [ زَ / زُ ] (ع اِ) به لغت اهل مغرب میوه ای است صحرایی شبیه به سیب ، لیکن از سیب بسیار کوچکتر است و آن را در خراسان علف شیران و علف خرس گویند و به عربی تفاح البری و درخت آن راشجرة - الدب خوانند. (برهان ). میوه ای است که به فارسی آن را الج گویند...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل بن داودبن حمدون الندیم مکنی به ابوعبداﷲ. ابوجعفر طوسی در مصنفین امامیه ذکر او آورده است و گوید وی شیخ اهل لغت و وجه آنان و استاد ابوالعباس ثعلب بود. وثعلب در اول شاگردی احمد میکرد و سپس نزد ابن الاعرابی ...