کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اقرط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اقرط
لغتنامه دهخدا
اقرط. [ اَ رَ ] (ع ص ) تکه ای که گوش آنرا آویزان گذاشته باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تکه ٔ آویخته دروش . (؟) (منتهی الارب ).
-
اقرط
لغتنامه دهخدا
اقرط. [ اَ رُ ](ع اِ) ج ِ قُرط. (ناظم الاطباء). رجوع به قرط شود.
-
واژههای همآوا
-
عقرة
لغتنامه دهخدا
عقرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) قضایی است در کشور عراق (لواء موصل ) دارای 32292 تن سکنه . شامل سه ناحیه : سورجیة، عشائرالسبعة، بیرة کبرة. و مرکز آن نیز«عقرة» است با 9300 تن سکنه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عقرة
لغتنامه دهخدا
عقرة. [ ع َ رَ ] (ع اِمص )نازایندگی زن و جز آن . (منتهی الارب ). عقم و عقیم بودن . (از اقرب الموارد). عُقرة. و رجوع به عقرة شود.
-
عقرة
لغتنامه دهخدا
عقرة. [ ع َ ق ِ رَ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ ترسان . || ناقه ای که از عقر آب خورد. (منتهی الارب ). ناقه که جز از «عقر»ها آب نخورد. (از اقرب الموارد).
-
عقرة
لغتنامه دهخدا
عقرة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) خورش . و رجوع به عُقَرَة شود. || (اِمص ) نازایندگی زن و جز آن . (منتهی الارب ). عقم و عقیم بودن . (از اقرب الموارد). عَقرة. رجوع به عقرة شود.
-
عقرة
لغتنامه دهخدا
عقرة. [ ع ُ ق َ رَ ] (ع اِ) شبه که زنان با خود دارند تا آبستن نشوند. (منتهی الارب ). مهره ای است که زنان بر تهیگاه خود بندند تا آبستن نشوند. و عقرة در «عقرةالعلم النسیان » به همین معنی است . (از اقرب الموارد). || (ص ) سرج عقرة؛ زین که پشت ریش گرداند ...
-
اغرة
لغتنامه دهخدا
اغرة. [ اَ رَ ] (اِخ ) معرب کلمه اکره که نام یکی از نواحی و بلاد هند است . رجوع به اکره شود.
-
جستوجو در متن
-
قرط
لغتنامه دهخدا
قرط. [ ق َ رَ ] (ع مص ) آویزان دروش گردیدن . گویند: قَرِطَ التیس قَرَطاً؛ آویزان دروش گردید تکه . (منتهی الارب ). قرط التیس قرطاً؛ کان له زنمتان معلقتان فی اذنیه فهو اقرط. (اقرب الموارد).
-
انتهاز
لغتنامه دهخدا
انتهاز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فرصت یافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ فارسی معین ). قابو (فرصت ) یافتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فرصت بدست آوردن . (فرهنگ فارسی معین ). || غنیمت شمردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)...
-
دروش
لغتنامه دهخدا
دروش . [ دِ رَوْ / رو ] (اِ) درفش . (جهانگیری ). افزار کفشدوزان و امثال آنها. (برهان ). موافق معانی درفش ، و این افصح است از درفش چه فاء در اصل لغت نیامده بلکه از استعمال متأخرین عجم است که با عرب آمیخته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). || آلت سرتیزی که...