کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افگار می پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افگار می
لغتنامه دهخدا
افگار می . [ اَ رِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مستی تحمل ناپذیر شراب . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
دل افگار
فرهنگ فارسی معین
(دِ. اَ) (ص مر.) آزرده ، دلتنگ .
-
دل افگار
لغتنامه دهخدا
دل افگار. [ دِ اَ ] (ص مرکب ) دل فگار.دل ریش . دل شکسته . (ناظم الاطباء). خسته دل . دل خسته . پریشان خاطر. دل گرفته . کاسف البال . مغموم . غمین . غمگین . مکمود. کمد. کامد. مهموم . افگار. مکروب : نخستین به گل شادخوارت کندپس آنگه دل افگار خارت کند. فرد...
-
افگار شدن
لغتنامه دهخدا
افگار شدن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مانده و خسته شدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : نیک کوفته شد و پای راست افگار شد. (تاریخ بیهقی ص 516).رنجه و افگار شوی زو که همی چون خارخوار و افگارت کند چون کنی افگارش . ناصرخسرو.و رجوع به شواهد افگار شدن در ذیل ا...
-
افگار کردن
لغتنامه دهخدا
افگار کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آزردن . خستن . مجروح کردن . (یادداشت مؤلف ) : او مسواک بدندان بکرد و بر دندان نیرو بکرد عایشه گفت نیرو سخت مکن که دندان افگار کنی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).مار مردم نیت بد بود اندر دل بدنیت را جگر افگار کند مارش ....
-
افگار گشتن
لغتنامه دهخدا
افگار گشتن . [ اَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) مجروح شدن . خسته گردیدن : وگرنی رنج خویش از خویشتن بین چو رویت ریش گشت و دست افگار. ناصرخسرو.و رجوع به شواهد افگار گشتن در ذیل افگار شود.
-
دل افگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دلفگار، دلفگار› [قدیمی، مجاز] del[']afgār دلآزرده؛ آزردهدل؛ دلریش؛ دلخسته؛ غمناک.
-
جستوجو در متن
-
کشخانک
لغتنامه دهخدا
کشخانک . [ ک َ ن َ ] (اِ مصغر) مصغر کشخان : این کشخانک و دیگران چنان می پندارند که اگر من این شغل پیش گیرم ایشان را این وزیری پنهان کردن برود نخست گردن افگار کنم . (تاریخ بیهقی ).
-
کوفته شدن
لغتنامه دهخدا
کوفته شدن . [ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اندقاق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوبیده شدن . || سخت تعب دیدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خسته و افگار شدن . صدمه و آسیب دیدن . فرسوده و مانده گردیدن : امروز جنگ نخواهد بود می گویند علی تگین کوفته ش...
-
صلا گفتن
لغتنامه دهخدا
صلا گفتن . [ ص َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) آواز دادن برای طعام و جز آن : صلای سرو تیغ میگوئی و من نه سر میکشم نز صلا می گریزم . خاقانی .جبریل بر موافقت آن دهان پاک میگوید از دهان ملائک صلای خاک . خاقانی .به دلداریش مرحبائی بگفت به رسم کریمان صلائی بگفت . ...
-
نی
لغتنامه دهخدا
نی . (حرف ربط، شبه جمله ) نه . حرف نفی است . رجوع به نه شود : دل پارسی باوفا کی بودچوآری کند رای او نی بود. فردوسی .سر از راه پیچیده و داد نی ز یزدان و نیکی به دل یاد نی . فردوسی .ببرم سر خسرو بدهنرکه نی پای باد امر او را نه سر. فردوسی .نه آتش پرستند...
-
مکرر
لغتنامه دهخدا
مکرر. [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) باربار کرده شده . (غیاث ). باربار کرده شده و بارها گردانیده شده . (آنندراج ). باربار کرده و دوباره کرده . (ناظم الاطباء). دوباره . دوبار. دگرباره . دیگربار. باردیگر. باز. ازنو. نیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او در...
-
نگونسار
لغتنامه دهخدا
نگونسار. [ ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) وارونه . معکوس . سرته . نگوسار. نگون . پشت رو : دریده درفش و نگونسار کوس چو لاله کفن ، روی چون سندروس . فردوسی .نهاده بر اسبان نگونسار زین تو گفتی همی برخروشد زمین . فردوسی .بر او برنهاده نگونسار زین ز زین اندرآویخ...