کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افشاردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افشاردن
/'afšārdan/
معنی
= افشردن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
افشاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'afšārdan = افشردن
-
افشاردن
لغتنامه دهخدا
افشاردن . [ اَ دَ ] (مص ) شپلیدن . (از آنندراج ). فشار دادن . (ناظم الاطباء) : بمستی و بهشیاری بگاه خواب وبیداری همی تا از منش پالان و افسارست افشارم . سوزنی .آرزو دارم که در آغوش تنگ آرم تراهرقدر افشرده ای دل را بیفشارم ترا. ؟ (از آنندراج ).|| منضغط...
-
واژههای مشابه
-
گلو افشاردن
لغتنامه دهخدا
گلو افشاردن . [ گ ُ / گ َ اَ دَ ] (مص مرکب ) خفه کردن . فشردن گلو. کشتن بی ذبح .
-
دندان افشاردن
لغتنامه دهخدا
دندان افشاردن . [ دَ اَ دَ ] (مص مرکب ) دندان فشردن . مقاومت و پافشاری کردن : مادرش زره بر وی راست می کرد...و می گفت دندان افشار با این فاسقان تا بهشت یابی چنانکه گفتی به پالوده خوردن فرستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). رجوع به دندان فشردن و دندان فکن...
-
جستوجو در متن
-
بیفشاردن
لغتنامه دهخدا
بیفشاردن . [ ی َ دَ ] (مص ) افشاردن . افشردن . فشردن : هر اسبی که رستم کشیدیش پیش به پشتش بیفشاردی دست خویش . فردوسی .رجوع به افشاردن و افشردن شود.
-
افساردن
لغتنامه دهخدا
افساردن .[ اَ دَ ] (مص ) افشاردن . پالودن . || سخن گفتن بی معنی و بطور زشتی و بی ادبی . (ناظم الاطباء).
-
گلوافشار
لغتنامه دهخدا
گلوافشار. [ گ ُ / گ َ اَ ] (نف مرکب ) نعت فاعلی از گلو افشاردن . || (حامص مرکب ) ازگلو افتادن . خفه کردن . کشتن بی ذبح : المخنقة؛ گوسفندی که به گلوافشار کشته شود. (دهار) (مهذب الاسماء).
-
افشادن
لغتنامه دهخدا
افشادن . [ اَ دَ ] (مص ) افشاردن . پالودن . (ناظم الاطباء).افشردن . (آنندراج ). || بطور بدی و زشتی سخن گفتن . (ناظم الاطباء). سخن فحش گفتن . (آنندراج ).
-
دندان فشردن
لغتنامه دهخدا
دندان فشردن .[ دَ ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دندان افشردن . دندان افشاردن . دندان بر دندان فشار دادن . (یادداشت مؤلف ).- دندان به هم فشردن ؛ در حالت خشم و نفرت فشار دادن دندانهای زیرین و زبرین بر هم : از بس فشرده ام به هم از جور روزگاردندان من چو بخیه...
-
افشردن
لغتنامه دهخدا
افشردن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص ) فشردن . چیزی را سخت بهم گرفته بزور پنجه خلاصه ٔ آن برآوردن و این را به تازی عصیر گویند. (آنندراج ). افشاردن . فشردن . پالودن . (ناظم الاطباء). فشار دادن . آب یا شیره یا روغن چیزی را بفشار گرفتن . عصاره گرفتن . افشره گرفتن...
-
انتباذ
لغتنامه دهخدا
انتباذ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) افشاردن . || یک سو شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بیک سو شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). اعتزال و تنحی ، گویند انتبذ الی ناحیة و همچنین انتبذ مکاناً؛ یعنی آنجا ر...
-
دست افشار
لغتنامه دهخدا
دست افشار. [ دَ اَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست افشارده . مشت افشار. آنچه که بوسیله ٔ دست افشارند. میوه ای که با دست عصاره ٔ آنرا گیرند. آنچه که نه با پای یا آلتی آب بگیرند بلکه با دست گیرند: آب لیموی دست افشار. آبغوره ٔ دست افشار. (یادداشت مرحوم دهخ...