کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افرنجه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افرنجه
لغتنامه دهخدا
افرنجه . [ ] (اِ) بمعنی زیب و فر. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : فر و افرنگ به تو گیرد دین منبر از خطبه ٔ تو آراید. دقیقی (از آنندراج ).ز حسن روی تو دارد عروس ملک افرنگ . منصور شیرازی (از آنندراج ). و بدین معنی افرنگ و اورنگ نیز آمده . (آنندراج ) (...
-
افرنجه
لغتنامه دهخدا
افرنجه . [ اَ رَ ج َ ] (اِخ ) (دریای ...) نام دریائی در دیار فرنگ : ز دریای افرنجه تا رود نیل بجوش آمد از بانگ طبل رحیل .نظامی .
-
افرنجه
لغتنامه دهخدا
افرنجه . [ اَ رَ ج َ ] (اِخ ) نام شهریست که نوشیروان آباد کرده بود، در کنار دریای مصر و مادر عذرا از آن شهر است . (برهان ) (آنندراج ). نام شهریست که مادر عذرا معشوقه ٔ وامق از آنجا بود و آن شهر بناکرده ٔ نوشیروان است . (فرهنگ خطی ). نام شهریست از ابن...
-
افرنجه
لغتنامه دهخدا
افرنجه . [ اِ رَ / رِ ج َ ] (اِخ ) گروهی است از مردم ، معرب افرنگ . (منتهی الارب ). ملت بزرگی که آنان را شهرهای وسیع و کشورهای بسیاری است و ایشان نصارا هستند و منسوبند به یکی از اجداد خود که نام او فرنجش بوده و خود فرنگ میگفتند. آنان مجاور روم و رومی...
-
واژههای مشابه
-
افرنجة
لغتنامه دهخدا
افرنجة. [ اَ رَ ج َ ] (ع اِ) معرب افرنگ و بمعنای آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فیروزآبادی ). افرنج . معرب فرنگ . سرزمین اروپائیان غربی را مسلمانان افرنجه نامیده اند. (فرهنگ فارسی معین ) : خواهی برو صدّیق شو خواهی برو افرنگ شو. مولوی (از آنندراج ).|...
-
جستوجو در متن
-
افرنگ
لغتنامه دهخدا
افرنگ . [ ] (اِخ ) معرب آن افرنجه . گروهی است از مردم . (منتهی الارب ).
-
افرنسا
لغتنامه دهخدا
افرنسا.[ اِ رَ ] (اِخ ) افرنجه . افرنگ . (یادداشت دهخدا).
-
فرنج
لغتنامه دهخدا
فرنج . [ ف ِ رَ ] (اِخ ) افرنج . فرنگ . افرنجه . فرانسه . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به فرانسه شود.
-
افرنتی
لغتنامه دهخدا
افرنتی . [ ] (اِ) دینار، ج ، افرنتیه . و گاه آنرا افرنجه گویند. (النقود العربیه صص 111 - 112).
-
افرنسی
لغتنامه دهخدا
افرنسی . [ اِ رِ سی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به افرنسه ، یکی از شهرهای بزرگ افرنجه و روم . گاه آنرا افرنجه گویند و طائفه ٔ فرنج بدان نسبت کنند. (از النقود العربیه ص 111). منسوب به فرانسه . (یادداشت دهخدا).
-
غلجسکش
لغتنامه دهخدا
غلجسکش . [ ] (اِخ ) ناحیتی است میان افرنجه و اندلس نزدیک به سکونس . رجوع به حدود العالم چ سیدجلال الدین طهرانی چ 1352 هَ . ق . ص 104 و 106 شود.
-
اروفا
لغتنامه دهخدا
اروفا. [ اُ ] (اِخ ) اروپا : و قسم الاسکندر الامم المعمورة اربعة اقسام : القسم الاول سماه اروفا و فیه الاندلس و الصقالبة و افرنجة و طنجة (؟) و الروم . (نخبة الدهر دمشقی ص 24). رجوع به اروپا شود.
-
افرنجیة
لغتنامه دهخدا
افرنجیة. [ اِ رَ جی ی َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به افرنج . (ناظم الاطباء). منسوب به افرنج . فرنگی . تأنیث افرنجی . بالافرنجیه ؛ بزبان فرانک ها. (یادداشت دهخدا) : نوع من المعاملات الافرنجیه فیه نقش کالشوشة. (النقود العربیه ص 178). و رجوع به افرنج و افرنج...