کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افتراس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افتراس
/'efterās/
معنی
شکار افکندن؛ پاره کردن و درهم شکستن و دریدن شکار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
افتراس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'efterās شکار افکندن؛ پاره کردن و درهم شکستن و دریدن شکار.
-
افتراس
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - شکار کردن . 2 - با نشانه چیزی را دریافتن .
-
افتراس
لغتنامه دهخدا
افتراس . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شکار افکندن و شکستن و کوفتن استخوان گردن شکار را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). صید کردن شیر شکار خود را و شکستن گردن آن را. (از اقرب الموارد). و گویند این فعل گفته نمی شود مگر در شیر. (ناظم الاطباء). «و قیل لا...
-
واژههای همآوا
-
افتراص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'efterās فرصت را غنیمت دانستن.
-
افتراص
لغتنامه دهخدا
افتراص . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) غنیمت شمردن فرصت را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). منتهز فرصت بودن . (از اقرب الموارد). وقت چیزی چشم داشتن . (المصادر زوزنی ). اغتنام . (تاج المصادر بیهقی ). یقال : «انا مفترص للقائک ». (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
گردن شکستن
لغتنامه دهخدا
گردن شکستن . [ گ َ دَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) گردن خرد کردن .وقص . (تاج المصادر بیهقی ). افتراس . (منتهی الارب ).
-
دریدن
لغتنامه دهخدا
دریدن . [ دَ دَ ] (مص ) لازم و متعدی هر دو آید، و بیش از همین یک مصدر برای فعل آن نیامده است ؛ لازم چون : جامه بدرید، دلو بدرید یعنی دریده و پاره شد، متعدی چون : نامه ٔ او بدرید یعنی پاره کرد. (یادداشت مرحوم دهخدا).الف - در معنی متعدی : پاره کردن . (...
-
شکستن
لغتنامه دهخدا
شکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکستن . تفتیت . وطس . هدّ. فض ّ. وقم . اسم مصدر از آن شکنش است که مرخم آن شکن مستعمل است . (ی...