کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اغما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اغما
/'eqmā/
معنی
۱. (پزشکی) بیهوشی؛ حالت بیهوشی ناشی از مسمومیت، اورمی، مرض قند، الکلیسم، و مانند آن.
۲. [قدیمی] بیهوش شدن.
۳. [قدیمی] بیهوش کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بیهوشی، غش، کما
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اغما
واژگان مترادف و متضاد
بیهوشی، غش، کما
-
اغما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اغماء] 'eqmā ۱. (پزشکی) بیهوشی؛ حالت بیهوشی ناشی از مسمومیت، اورمی، مرض قند، الکلیسم، و مانند آن.۲. [قدیمی] بیهوش شدن.۳. [قدیمی] بیهوش کردن.
-
اغما
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . اغماء ] 1 - (مص ل .) بیهوش شدن ، بیهوشی . 2 - (مص م .) بیهوش کردن .
-
واژههای همآوا
-
اقمع
لغتنامه دهخدا
اقمع. [ اَ م َ ] (ع ص ) آنکه در بن مژه ٔ او آبله ریزه بردمیده باشد. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، قُمع. (منتهی الارب ). || فرس اقمع؛ اسب که یکی از دو زانوی آن ورم کرده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آنکه استخوان نای...
-
جستوجو در متن
-
کما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: coma] (پزشکی) komā اغما.
-
کما
واژگان مترادف و متضاد
اغما، بیحسی، بیهوشی، غش
-
بیهوشی
واژگان مترادف و متضاد
اغما، بیحسی، بیخودی، غش، کما ≠ هوشیاری
-
سنکوپ
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیهوشی گذرا، بیهوشی زودگذر ۲. غش، اغما
-
NDE
واژهنامه آزاد
به معنای تجربه ی نزدیک مرگ است. یاهمان زندگی نباتی که در اغما ایجاد می شود.
-
غش
واژگان مترادف و متضاد
۱. اغما، بیهوشی، ریسه، صرع، ضعف، کما، مدهوشی ۲. تزویر، تقلب ۳. پردهپوشی ۴. خیانت
-
اورمی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: urémie] (پزشکی) 'uremi بیماریای که بهواسطۀ اختلال عمل کلیهها و زیاد شدن مقدار اورۀ خون تولید میگردد و عوارض آن تهوع، سردرد، بیاشتهایی، خوابآلودگی، کدورت دید، تشنج، و اغما است.
-
مغمی علیه
لغتنامه دهخدا
مغمی علیه . [ م ُ ما ع َل َی ْه ْ / م َ می یُن ْ ع َ ل َی ْه ْ ] (ع ص مرکب ) بیهوش .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مغشی علیه . (صراح ). آنکه او را اغما دست داده باشد. بیهوش . بیخویشتن . بیخود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
دلمک
لغتنامه دهخدا
دلمک . [ دُ م َ ] (اِ) جانوری است شبیه به عنکبوت ، گویند زهر او آدمی را هلاک کند و به عربی رتیلا خوانند. (برهان ). جانوری است که چون به بدن آدمی رسد ریش کند و آنرا به عربی رتیلا گویند، و این مخفف دیلمک است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). رتیلا که جان...