اقمع. [ اَ م َ ] (ع ص ) آنکه در بن مژه ٔ او آبله ریزه بردمیده باشد. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، قُمع. (منتهی الارب ). || فرس اقمع؛ اسب که یکی از دو زانوی آن ورم کرده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آنکه استخوان نای گلوی او بزرگ باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بینی کج . || استخوان پی پاشنه که بزرگ باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کسی که مبتلی به قمع باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.