کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اغفال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اغفال
/'eqfāl/
معنی
۱. غافل کردن؛ به غفلت انداختن.
۲. گول زدن.
〈 اغفال شدن: (مصدر لازم)
۱. غافل شدن.
۲. گول خوردن.
〈 اغفال کردن: (مصدر متعدی)
۱. غافل کردن.
۲. گول زدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. غافل کردن، فریفتن
۲. اغوا، فریب، گول
فعل
بن گذشته: اغفال کرد
بن حال: اغفال کن
دیکشنری
enticement, fraud
-
جستوجوی دقیق
-
اغفال
واژگان مترادف و متضاد
۱. غافل کردن، فریفتن ۲. اغوا، فریب، گول
-
اغفال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eqfāl ۱. غافل کردن؛ به غفلت انداختن.۲. گول زدن.〈 اغفال شدن: (مصدر لازم)۱. غافل شدن.۲. گول خوردن.〈 اغفال کردن: (مصدر متعدی)۱. غافل کردن.۲. گول زدن.
-
اغفال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) غافل کردن ، گول زدن .
-
اغفال
لغتنامه دهخدا
اغفال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غُفل ،یعنی آنکه از خیر و شر او امید و بیم نباشد و بی علامت و نشان و شتر ماده ٔ بی شیر. و منه حدیث : طهفة النهدی لنا نعم اغفال ما تبض ببلال ؛ ای ما تقطر ضروعها بلبن . (منتهی الارب ). ج ِ غفل . (ناظم الاطباء) (دهار). و در ...
-
اغفال
لغتنامه دهخدا
اغفال . [ اِ ] (ع مص ) غافل یافتن کسی را و غافل خواندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). بی خبر یافتن کسی را.غافل نامیدن کسی را. غافل گردانیدن او را: اغفل فلاناً؛ اصابه غافلاً. سماه غافلاً. جعله غافلاً. (از متن اللغة). غافل نامیدن کسی را...
-
اغفال
دیکشنری فارسی به عربی
تلميح , هلوسة
-
واژههای مشابه
-
اغفال کردن
لغتنامه دهخدا
اغفال کردن . [ اِ ک َ دَ] (مص مرکب ) بغفلت انداختن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
اغفال کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اخدع , ستارة
-
وارستگی از اغفال
دیکشنری فارسی به عربی
خذلان
-
واژههای همآوا
-
اقفال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قُفل] [قدیمی] 'aqfāl = قفل
-
اقفال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .)قفل کردن . 2 - (مص ل .) حرکت کردن .
-
اقفال
لغتنامه دهخدا
اقفال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قُفل . (منتهی الارب ). ج ِ قفل ، درفش و نشان و کلیدانه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ).
-
اقفال
لغتنامه دهخدا
اقفال . [ اِ ] (ع مص ) گماشتن بر کسی نگاه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فراهم آوردن کسی را بر کاری . || قافله گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || قفل کردن در را. || خشک کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بازداشتن لشک...