کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اغبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اغبر
/'aqbar/
معنی
۱. گردآلود.
۲. خاکیرنگ؛ تیرهرنگ.
۳. گرگ (به جهت رنگ تیرۀ آن).
۴. رونده؛ گذرنده؛ آنچه درگذرنده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خاکآلود، غبارآلود، گردآلود
۲. خاکیرنگ، سیاه، نیلگون
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اغبر
واژگان مترادف و متضاد
۱. خاکآلود، غبارآلود، گردآلود ۲. خاکیرنگ، سیاه، نیلگون
-
اغبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مؤنث: غبراء] [قدیمی] 'aqbar ۱. گردآلود.۲. خاکیرنگ؛ تیرهرنگ.۳. گرگ (به جهت رنگ تیرۀ آن).۴. رونده؛ گذرنده؛ آنچه درگذرنده باشد.
-
اغبر
فرهنگ فارسی معین
(اَ بَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گردآلود. 2 - خاکی رنگ ، خاکی .
-
اغبر
لغتنامه دهخدا
اغبر. [ اَ ب َ ] (ع ص ، اِ) گردآلوده . (آنندراج ). آنچه برنگ خاکی باشد. و مؤنث : غَبراء. ج ، غُبر. (از اقرب الموارد). || گرگ . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سال قحط. (آنندراج ): عام اغبر؛ سال قحط. (منتهی الارب ) (ناظ...
-
واژههای مشابه
-
حجر اغبر
لغتنامه دهخدا
حجر اغبر. [ ح َ ج َ رِ اَ ب َ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی سنگ . (نزهةالقلوب ).
-
جستوجو در متن
-
خاکی
واژهنامه آزاد
اغبر.
-
غبارآلود
واژگان مترادف و متضاد
اغبر، خاکآلود، گردآلود
-
گردفام
لغتنامه دهخدا
گردفام . [ گ َ ] (ص مرکب ) اغبر. برنگ گرد.
-
نیلگون
واژگان مترادف و متضاد
آبی، ارزق، اغبر، کبود، کبود، نیلی، نیلفام
-
اغبار
لغتنامه دهخدا
اغبار. [ اِ ] (ع مص ) کوشش نمودن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء): اغبر فی طلبه ؛ کوشش نمود. (منتهی الارب ). کوشش کردن در طلب چیزی . (از اقرب الموارد). || تیره رنگ گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کبودرنگ گردیدن : اغبر الشی ٔ؛ صار اغبر. (ا...
-
غبرا
فرهنگ فارسی معین
(غَ) [ ع . غبراء ] (ص .) مؤنث اغبر، گرد - آلود، خاکی رنگ .
-
خاک رنگ
لغتنامه دهخدا
خاک رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) اَغبَر. (ابوالفتوح رازی ).
-
دکن
لغتنامه دهخدا
دکن . [ دَ ک َ ] (ع مص )مایل به سیاهی شدن جامه . (از منتهی الارب ). «ادکن » بودن چیزی . (از اقرب الموارد). رجوع به ادکن شود. || چرکین شدن پیراهن و «اغبر» شدن رنگ آن . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). و رجوع به اغبر شود.