کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعوج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابوالفوارس
لغتنامه دهخدا
ابوالفوارس . [ اَ بُل ْ ف َ رِ ] (اِخ ) حسن (امیر...) ابن محمد معروف به ابن اعوج . رجوع به ابن اعوج ... و رجوع به حسن بن محمد ابوالفوارس ... شود.
-
ذوالصوفة
لغتنامه دهخدا
ذوالصوفة. [ ذُص ْ صو ف َ ] (اِخ ) لقب اسپی معروف از عرب و خزر و اعوج از نتاج او باشند.
-
اعوجی
لغتنامه دهخدا
اعوجی . [ اَع ْ وَ ] (ص نسبی ) منسوب است به اعوج که نام اسبی است از عرب در جاهلیت : آفرین زآن مرکب شبدیزنعل رخش روی اعوجی مادرش و آن مادرش یحموم شوی . منوچهری .اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز. منوچهری .رجوع به...
-
اعوجیات
لغتنامه دهخدا
اعوجیات . [ اَع ْ وَ جی یا ] (ع ص نسبی ، اِ) منسوب است به اسبی سابق مر بنی هلال را درجاهلیت . (منتهی الارب ). اسبهایی که از نسل اعوج باشدکه گویند در عرب اسبی به این اشتهار و به این کثرت نسل نبوده . (از ناظم الاطباء). و رجوع به اعوج شود.
-
بوقحط
لغتنامه دهخدا
بوقحط. [ ق َ] (ع ص مرکب ) قحطی زده . پرخوار. شکم باره : نان و آش و شیر آن هر هفت بزخورد آن بوقحط اعوج ابن غز.مولوی .
-
عوجاء
لغتنامه دهخدا
عوجاء. [ ع َ ] (ع ص ) مؤنث أعوج . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).ج ، عوج . (اقرب الموارد). و رجوع به اعوج شود. || شتر لاغر و باریک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتران لاغر، که از نحیفی و گرسنگی خمیده و منحنی باشند. (از اقرب الموارد)...
-
عقیلی نژاد
لغتنامه دهخدا
عقیلی نژاد. [ ع ُ ق َ ن ِ ] (ص مرکب ) صاحب سندبادنامه (ص 251) آن را صفت اسب آورده است ، منسوب به سرزمینی یا شخصی : و در زیر ران آورد اغری محجلی عقیلی نژاد از نسل اعوج و لاحق ، ماه جبهتی ، مشتری طلعتی ، صخره گذاری ، صحرانوردی ،کوه پیکری ، زمین هیکلی ،...
-
ذوالعقال
لغتنامه دهخدا
ذوالعقال . [ ذُل ْ ع ِ ] (اِخ ) نام اسپی نجیب ، معروف بجاهلیت قبیله ٔ بنورباح بن یربوع را. جریر گوید:ان الجیاد یبتن حول خبائنامن نسل اعوج او لذی العقال .(کذا) (از المرصع خطی پراغلاط). || نام اسپی رسول اکرم صلوات اﷲ علیه را.
-
ماه جبهت
لغتنامه دهخدا
ماه جبهت . [ ج َ هََ ] (ص مرکب ) که پیشانی وی مانند ماه تابان و درخشان باشد. ماه جبین . و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || از انواع اسب که پیشانی آن سپید باشد همچون ماه و ظاهراً صفتی از صفات نیک است : ... و در زیر ران آورد اغری محجلی عقیلی نژاد، از نسل اعو...
-
اعوجاج
لغتنامه دهخدا
اعوجاج . [ اِع ْ وِ ] (ع مص ) کژ شدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (آنندراج ). کج شدن .(از منتخب و کنز بنقل غیاث اللغات ). بذات خود کج شدن : اعوج العود و نحوه اعوجاجاً؛ انحنی من ذاته . (از اقرب الموارد). کجی . ناراستی . انحنا. ...
-
چلاق
لغتنامه دهخدا
چلاق . [ چ ُ ] (ترکی ، ص ) آدمی شل . (آنندراج ). چلاغ . در ترکی «چولاق » به معنی دست شکسته است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ترکی است ، به معنی اشل و اعوج و کسی که دست یا پای شکسته یا بریده دارد لیکن بیشتر در پا مستعمل است . کسی که یک دست یا هر دو ...
-
بدخوی
لغتنامه دهخدا
بدخوی . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدخلق . زشت خوی . تندخو. مقابل خوش خوی . نیکخوی . (فرهنگ فارسی معین ). اَعوَج . خَزَنزَر. خُنُدب . شِغّیر. شِنّیر. شَکِس . شَکِص . صَنّارة.عَبقان . عَبقانَة. عَدَبّس . عِض ّ. عِظیَر. عَفَرجَع. عَفَنجَش . عُقام . عَکَص . قاذو...