کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعسار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
insolvency
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ورشکستگی، عجز از پرداخت دیون، اعسار، درماندگی
-
insolvencies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ورشکستگی، عجز از پرداخت دیون، اعسار، درماندگی
-
insolvence
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ورشکستگی، درماندگی، اعسار، عجز از پرداخت دیون
-
افلاس
دیکشنری عربی به فارسی
ورشکستگي , افلا س , توقف بازرگان , درماندگي , اعسار , عجز از پرداخت ديون
-
افلاس
واژگان مترادف و متضاد
اعسار، بیچیزی، بینوایی، تنگدستی، تهیدستی، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری، نیازمندی، ورشکستگی ≠ یسر
-
ملائت
لغتنامه دهخدا
ملائت . [ م َ ءَ ] (ع اِمص ) ضد اعسار است که در فقه به آن یسار هم گفته می شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). و رجوع به مَلاءَة (معنی دوم ) شود.
-
solvency
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرداخت بدهی، عدم اعسار، حل شدنی، پرداختنی، قدرت پرداخت دین، حل کردنی، تحلیل بردنی، ملائت
-
دست تنگ
لغتنامه دهخدا
دست تنگ . [ دَ ت ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از بی وسعی . نیاز. افلاس . اعسار. تنگدستی : به گوش آمدش در شب تیره رنگ که شخصی همی نالد از دست تنگ .سعدی .
-
دست تنگی
لغتنامه دهخدا
دست تنگی . [ دَ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دست تنگ . عسرت . اعسار. ضیق معاش . تنگدستی . درویشی . فقر و مسکنت . سختی معیشت : نقل است که در مرض موت بودی و یکی درآمد و از دست تنگی روزگار شکایت کرد، پیراهن بدو داد. (تذکرة الاولیاء عطار). از دهر مخالف ...
-
معسر
لغتنامه دهخدا
معسر. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) درویش . (دهار).درویش تنگدست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دست تنگ . آنکه در تنگی است . آنکه در سختی است . مقابل موسر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از سواد شب برون آرد نهاروز کف معسر برویاند یسار. مولوی . || (اص...
-
درویش شدن
لغتنامه دهخدا
درویش شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسکین شدن . بی چیز گشتن . نادار شدن . فقیرشدن . بی نوا گشتن . ابلاط. ارماد. ارمال . ازهاد. اصرام . اصفار. (تاج المصادر بیهقی ). اعالة. (دهار). اعدام . (از منتهی الارب ). اعسار. (دهار). اعواز. (تاج المصادر بیهقی ...
-
افلاس
لغتنامه دهخدا
افلاس . [ اِ ] (ع مص ) بی چیز شدن ، گویی درمهای او پشیز گشته یا بجایی رسیدن که گویند فلسی ندارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بی چیز شدن یعنی بجایی رسیدن که گویند فلسی ندارد. بدانکه در این لفظ خاصیت باب افعال سلب مأخذ است . (آنندراج ) (غیاث اللغات...
-
تنگدستی
لغتنامه دهخدا
تنگدستی . [ ت َ دَ ] (حامص مرکب ) بی چیزی . (از برهان در ذیل تنگدست ). بی چیزی و تهیدستی . (فرهنگ فارسی معین ). فقر و مسکنت و درویشی . (ناظم الاطباء). فقیری . (شرفنامه ٔ منیری ). فاقه . عسرت . اعسار. ضیق . مقابل فراخ دستی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ...
-
کسوه
واژهنامه آزاد
در لغت:به کسر و ضم کاف و سکون سین و فتح واو از ریشه "کسو" به معنای لباس و پوشاک است. در فقه:به هر آنچه که مایه پوشش عرفی بدن فرد به گونه ای باشد که امکان رویت آن وجودنداشته باشد، کسوة گویند و برخی از فقیهان نیز لباس یا کسوة را مایه زیبایی نیز دانسته ...
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . (دهار) (ترجمان عادل بن علی ). منع کردن یعنی بازداشتن کسی را از تصرف در مال خویش و حرام کردن . (زوزنی ) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). حظر. حظار. حظارة. (تاج المصادر بیهقی ). || دفع؛ حجراً له ؛ ای دفعا له ، و هو استعاذة م...