کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعتمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعتمار
لغتنامه دهخدا
اعتمار. [ اِ ت ِ ](ع مص ) عمامه و جز آن بر سر بستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عمامه در سر بستن . (تاج المصادر بیهقی ). عمامه بستن مرد بر سر. (از اقرب الموارد). || عمره کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (آنندراج ). عمره آور...
-
واژههای همآوا
-
ائتمار
لغتنامه دهخدا
ائتمار. [ اِءْ ت ِ ] (ع مص ) رجوع به ایتمار شود.
-
جستوجو در متن
-
معتمر
لغتنامه دهخدا
معتمر. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) زیارت کننده ٔ چیزی و قاصد آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زیارت کننده و اراده کننده ٔ چیزی . (ناظم الاطباء). زایر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آن که حج عمره گزارد. عمره گزار. (یادداشت به خط مرحوم ده...
-
زیارت کردن
لغتنامه دهخدا
زیارت کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دریافتن مقام متبرک یا شخص متبرک . (آنندراج ). اعتمار. زور. زیارة. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) : اندر بشاورد به ناحیت پارس دو آتشکده است که آنرا زیارت کنند. (حدود العالم ).درراه خدا دو کعبه آمد منزل یک کعبه ٔ ...
-
عمرة
لغتنامه دهخدا
عمرة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) عمره . یکی از ارکان حج ، و آن از «اعتمار» مشتق شده است بمعنی زیارت کردن یا قصد مکانی آباد کردن . و در شرع آن را «حج اصغر» نیز گویند و آن را چهار عمل است : احرام ، طواف ، سعی بین صفا و مروه ، حلق . ج ، عُمَر، عُمُرات . (از منته...
-
اعمار
لغتنامه دهخدا
اعمار. [ اِ ] (ع مص ) باشنده ٔ جایی گردانیدن : اعمره المکان ؛ باشنده ٔ آنجای گردانید. (منتهی الارب ). قرار دادن کسی را در مکانی تا معمور کند آنرا: اعمر فلاناً المکان ؛ جعله یعمره . (از اقرب الموارد). باشنده ٔ جایی گردانیدن . (ناظم الاطباء). || آباد ی...
-
عمامة
لغتنامه دهخدا
عمامة. [ع ِ م َ ] (ع اِ) زره خود که در زیر قلنسوه پوشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مِغفَر. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بَیضة و خود. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) ...