کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعتراض گروهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اعتراض داشتن بر
دیکشنری فارسی به عربی
مسابقة
-
اعتراض کردن (به)
دیکشنری فارسی به عربی
فند
-
مورد اعتراض قرار دادن
دیکشنری فارسی به عربی
فند
-
اعتراض کرد علیه
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتَجَّ ضِدَّ
-
اعتراض دسته جمعی
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتِجاجٌ جَماعي
-
اعتراض حاکی از (نشانگر)
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتِجاجٌ يشيرُ إلي
-
اعتراض کلام قبل از اتمام
لغتنامه دهخدا
اعتراض کلام قبل از اتمام . [ اِ ت ِ ض ِ ک َ ق َ اَ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )صاحب حدائق السحر آرد: این عمل را ارباب صناعت حشو نیز خوانند و این صنعت چنان باشد که شاعر در بیت معنی آغاز نهد (و) پیش از آن که معنی تمام شود سخن دیگر در میان بگوید، آنگاه...
-
اعتراض کرد به (نسبت به)
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتَجَّ بِشَأْنِ
-
جلسه را به نشانه اعتراض ترک کرد
دیکشنری فارسی به عربی
إنسحب من الجلسة
-
نسبت به حمه شورشیان اعتراض کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتَجَّ علي هجومِ المشاغبينَ
-
مراتب اعتراض خود را نسبت به … اعلام کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتَجَّ بِشَأْنِ
-
دیوارانسانی (صف افرادی که برای بستن مسیری به نشان اعتراض یا اعلان همبستگی میایستند)
دیکشنری فارسی به عربی
الحاجز البشري
-
جستوجو در متن
-
اعتصاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (سیاسی) 'e'tesāb دست از کار کشیدن گروهی از کارگران یا کارمندان برای اعتراض یا رسیدن به هدفی خاص.
-
فرداس من
لغتنامه دهخدا
فرداس من . [ فْرَ / ف ِ رَ م ِ ] (اِخ ) نام یکی از سپاهیان زمان اسکندر بود که به خواست او در دسته ٔ قراولان مخصوص (آژما) داخل شده بود و انتخاب او و گروهی دیگر از خارجیان برای این سمت ، مورد اعتراض ایرانیان قرار گرفت . (از تاریخ ایران باستان پیرنیا ج ...
-
شیعة
لغتنامه دهخدا
شیعة. [ ع َ ] (اِخ ) گروهی از هواداران حضرت امیرالمومنین علی بن ابیطالب و حضرت فاطمه و اولاد ایشان سلام اﷲ علیهم اجمعین . ج ، اَشْیاع ، شیَع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).گروهی از مسلمانان که معتقدند به خلافت بلافصل حضرت...