کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اطلاعگرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
informationist 1
اطلاعگرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم کتابداری و اطلاعرسانی] کسی که از اطلاعات بهعنوان عامل قدرت برای فعالیتهای خود استفاده میکند
-
واژههای مشابه
-
اطلاع
واژگان مترادف و متضاد
آگاهی، بینایی، خبر، سررشته، شناسایی، علم، معرفت، وقوف، یقین
-
اطلاع
فرهنگ واژههای سره
آگاهی، آگاهبود
-
اطلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اطلاعات] 'ettelā' ۱. واقف گردیدن؛ دیدهور شدن؛ آگاه شدن.۲. (اسم) آگاهی؛ خبر.
-
اطلاع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم کتابداری و اطلاعرسانی] ← اطلاعات
-
اطلاع
فرهنگ فارسی معین
(اِ طِّ) [ ع . ] (مص ل .) آگهی یافتن ، با خبر شدن . ج . اطلاعات .
-
اطلاع
لغتنامه دهخدا
اطلاع . [ اِ] (ع مص ) اطلاع ستاره و خورشید؛ پدید آمدن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع ستاره ؛ طلوع کردن آن . (از متن اللغة). || قی کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اطلاع مرد؛ قی کردن وی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). قی کردن آدمی . (آنندراج )...
-
اطلاع
لغتنامه دهخدا
اطلاع . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) اطلاع امر؛ دانستن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع بر چیزی ؛ دانستن آن و دیده ور شدن بدان . (از متن اللغة). اطلاع بر باطن چیزی ؛ واقف گردیدن و دیده ور شدن بر آن . (منتهی الارب )؛ آشکار شدن آن نزد کسی . (از اقرب الموارد). دیده...
-
اطلاع
دیکشنری فارسی به عربی
إِحَاطَة
-
گرا
لغتنامه دهخدا
گرا. [ گ َرْ را ] (اِخ ) (طاق ...) طاق گره . بنایی است کوچک که طبق طرح قصرهای هتره ساخته شده و در جاده ٔ بغداد به کرمانشاه واقع است و کاملاً شبیه به معبد بیشاپور میباشد. رجوع به ایران از آغاز تا اسلام تألیف گیرشمن ترجمه ٔ محمد معین ص 325 و طاق گرا ش...
-
گرا
لغتنامه دهخدا
گرا. [ گ َرْ را ] (اِخ ) القطیف کنونی . (ایران باستان ص 212). بندر گرا از جمله ٔ بنادر معروف دوره ٔ ساسانی است . رجوع به ایران باستان ص 1509 و 2080 شود.
-
گرا
لغتنامه دهخدا
گرا. [ گ َرْ را ] (ص ، اِ) گرای . حجام . (غیاث ). سرتراش و دلاک . (برهان ). حلاق . مزین : بمکد واﷲ خواجه بمکد واﷲ... چون کبه بمکد گرا. معروفی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).گر بچخد گردن گرا بزن ورنه قدمگاه نخستین بکن . نظامی .اینچنین گرای خائن را ب...
-
گرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹گرای› [قدیمی] garrā ۱. بنده؛ غلام.۲. حجام.۳. دلاک.
-
گرا
فرهنگ فارسی معین
(گَ رّ) (اِ.) 1 - حجام ، سرتراش ، دلاک . 2 - بنده ، غلام .