کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اضم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عضم
لغتنامه دهخدا
عضم . [ ع َ] (ع اِ) قبضه ٔ کمان . (منتهی الارب ). مقبض قوس . (اقرب الموارد). ج ، عِضام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سرآماج و بیل گندم پاک کن که به صورت انگشتان سازند. (منتهی الارب ). چوبی دارای انگشتان که گندم را بدان به باد دهند. (از اقرب الم...
-
عضم
لغتنامه دهخدا
عضم . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَضم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عَضم شود.
-
عزم
واژگان مترادف و متضاد
آهنگ، اراده، تصمیم، عزیمت، قصد، نقشه، نیت
-
عظم
واژگان مترادف و متضاد
استخوان
-
آزم
فرهنگ واژههای سره
دندان نیش
-
ازم
فرهنگ واژههای سره
پرهیز، خوددار
-
عزم
فرهنگ فارسی معین
(عَ زْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)قصد چیزی کردن ، دل بر چیزی نهادن . 2 - (اِمص .) اراده ، قصد.
-
عظم
فرهنگ فارسی معین
(عَ ظْ) [ ع . ] (اِ.) استخوان . ج . عظام .
-
عظم
فرهنگ فارسی معین
(عِ ظَ) [ ع . ] (اِمص .) عظمت ، بزرگی قد و مقام .
-
آزم
لغتنامه دهخدا
آزم . [ زِ ] (ع اِ) ناب . نیش (دندان ). || (ص ) پرهیزکننده . محتمی . ج ، اُزَّم ، اُزُم .
-
اذم
لغتنامه دهخدا
اذم . [ اَ ذَ ] (اِ) آنکه پژول پنهان شده باشد یا وارن از بسیاری گوشت .
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اَ ] (اِ) فرزند. (برهان ) (جهانگیری ). ولد.
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اَ ] (اِخ ) ناحیه ای از نواحی سیراف ، دارای آبهای شیرین و هوای نیک و بدانجا منسوبست بحربن یحیی بن بحر الازمی الفارسی و حسن بن علی بن عبدالصمدبن یونس بن مهران ابوسعید البصری معروف بالازمی . (از معجم البلدان ). || منزلی بین سوق الاهواز و رامهرم...
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اَ ] (ع اِ) نوعی از گیسوی تافته . (منتهی الارب ).
-
ازم
لغتنامه دهخدا
ازم . [ اَ ] (ع مص ) سخت گزیدن بتمام دهن . (منتهی الارب ). || گرفتن بدندان . بدندان گرفتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ): ازم الفرس علی فاس اللجام ؛ بگرفت اسب گام لگام را بدندان . (منتهی الارب ). || دندان برهم نهادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ...