عضم . [ ع َ] (ع اِ) قبضه ٔ کمان . (منتهی الارب ). مقبض قوس . (اقرب الموارد). ج ، عِضام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سرآماج و بیل گندم پاک کن که به صورت انگشتان سازند. (منتهی الارب ). چوبی دارای انگشتان که گندم را بدان به باد دهند. (از اقرب الموارد). سراماج و افشون . (ناظم الاطباء). || دمغزه ٔ شتر و اسب و بز کوهی نر. (منتهی الارب ). عسیب اسب و شتر و بز کوهی . (از اقرب الموارد). ج ، اءَعضِمة. عُضم . || تخته ٔ فدان که بر سرش آهن باشد. || خطی در کوه که رنگش مخالف رنگ کوه باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.