کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اضافهحجم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
overrun
اضافهحجم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] اختلاف حجم بریدهشده با حجم برآوردشده، هنگامی که حجم بریدهشده از حجم برآوردشده بیشتر باشد
-
واژههای مشابه
-
اضافه
واژگان مترادف و متضاد
افزون، افزایش، جمع، علاوه
-
اضافه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اضافَة] 'ezāfe ۱. باقیمانده.۲. بیش از مشخص؛ زیادی.۳. (اسم مصدر) نسبت کردن چیزی را به سوی چیزی.۴. (اسم مصدر) افزودن چیزی به چیز دیگر.۵. (اسم مصدر) (ادبی) در دستور زبان، نسبت دادن یا ملحق ساختن اسمی است به اسم دیگر که جزء اول را مضاف ...
-
genitive
اضافه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] ← حالت اضافه
-
اضافه
فرهنگ فارسی معین
(اِ فِ یا فَ) [ ع . اضافة ] (مص م .)1 - افزودن . 2 - در دستور زبان فارسی نسبت دادن کلمه ای است به کلمة دیگر برای تمام کردن معنی .
-
اضافة
لغتنامه دهخدا
اضافة. [ اِ ف َ ] (ع مص ) اضافه . اضافت . گریختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || ترسیدن و پرهیز کردن از کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اضافه از کسی ؛ ترسیدن و حذر کردن از وی . (از قطر المحیط) (از اقرب الموا...
-
اضافة
دیکشنری عربی به فارسی
افزايش , اضافه , لقب , متمم اسم , اسم اضافي , ضميمه , جمع (زدن) , ترکيب چندماده با هم , اضافي , عطف بيان , بدل , کلمه ء وصفي
-
اضافه
دیکشنری فارسی به عربی
اضافة , زيادة , فائض , وصول
-
حجم
واژگان مترادف و متضاد
۱. جرم، شکل، ۲. گنج، گنجایش ۳. اندازه ۴. ظرفیت
-
حجم
فرهنگ واژههای سره
گنجایش
-
حجم
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - برآمدگی و کُلفتی چیزی . 2 - مقداری از فضا که جسم آن را اشغال می کند.
-
حجم
لغتنامه دهخدا
حجم . [ ح َ ] (ع اِ) ستبرا. ستبری .ستبرنا. سطبری . سطبرا. گندگی . کلفتی . هنگفتی . ضخامت . ثخن . فداء. جسامت : با قلت اجزاء و خفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان . (تاریخ یمینی . نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ م...
-
حجم
لغتنامه دهخدا
حجم . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . منع کردن از چیزی . بستن دهان شتر تا نگزد. || مکیدن کودک پستان مادر را.مَص ّ. نیشتر زده خون مکیدن به شیشه و شاخ . حجامت کردن . || گوشت باز کردن از استخوان وقت خوردن . || برآمدن پستان دختر. (منتهی الارب ).
-
حجم
دیکشنری عربی به فارسی
اندازه , قد , مقدار , قالب , سايز , ساختن يارده بندي کردن برحسب اندازه , چسب زني , اهارزدن , بر اورد کردن , حجم , جلد