کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اصلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ](اِخ ) ابن سهل بن اسلم بن زیادبن حبیب رزاز، معروف به نحشل واسطی و مکنی به ابوالحسن . حافظ سلفی در سوءالاتی که از خمیس حوزی کرده آرد: اسلم منسوب است به «محلةالرزازین »، و آن محله ٔ سفلی است به واسط، و مسجد وخانه ٔ وی بدانجا بود، او مر...
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ سَلم .
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَل َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک ابوعبدالملک . تابعی است .
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [اَ ل َ ] (ع اِ) مؤلف عقدالفرید آرد: قال الشاعر:و اذا تکون کریهة فرَّجتهااَدعو باَسلم مَرة ورَباح .یرید التطیرباسلم و رباح ، للسلامة والربح .(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 140).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم .[ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن عدی بن حارثةبن مزیقیاء. جدی است جاهلی . فرزندان وی بطنی از خزاعه اند و منسوب بدو اسلمی است . (سبائک الذهب ص 66) (اعلام زرکلی ج 1 ص 101).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم .[ اَ ل َ ] (اِخ ) طوسی . رجوع بمحمد اسلم طوسی شود.
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم .[ اَ ل َ / ل ُ ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان عرب .
-
أَسْلَمَ
فرهنگ واژگان قرآن
تسليم کرد-اسلام آورد
-
أَسْلِمْ
فرهنگ واژگان قرآن
تسليم کن-اسلام بياور
-
جستوجو در متن
-
صلماء
لغتنامه دهخدا
صلماء. [ ص َ ] (ع ص ) تأنیث اصلم . رجوع به اصلم شود.
-
گوش بریده
لغتنامه دهخدا
گوش بریده .[ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بریده گوش . اصلم . اجدع .
-
صلم
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - بریدگی ، قطع (گوش و بینی ). 2 - در علم عروض اسقاط وتد مفعولات است ، «مفمو» بماند. «فع لن » به جای آن بنهند و فع لن چون از مفعولات خیزد، آن را «اصلم » خوانند.
-
عمیدزاده
لغتنامه دهخدا
عمیدزاده . [ع َ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بزرگ زاده . وزیرزاده . خواجه زاده : اگر رئیس نیم یا عمیدزاده نیم ستوده نسبت و اصلم ز دوده ٔ فضلاست .مسعودسعد.
-
صلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] salm ۱. (ادبی) در عروض، اسقاط وتد مفروق از آخر جزء، چنانکه از مفعولات، مفعو باقی بماند و بهجای آن فعلن بگذارند و آن را اصلم میگویند.۲. [قدیمی] از بیخوبن بریدن.۳. [قدیمی] کندن گوش یا بینی.
-
صلم
لغتنامه دهخدا
صلم . [ ص َ ] (ع مص ) از بن بریدن یا از برکندن گوش و بینی را. (منتهی الارب ). بریدن گوش از بن و بینی و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). || (اصطلاح عروض ) سقوط وتد مفروق است از آخر جزء و جزئی را که صلم در آن واقع شده اصلم نامند. پس از مفعولات بضم ...