کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشکو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشکو
/'ošku/
معنی
= آشکوب
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشکو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشکوب› [قدیمی] 'ošku = آشکوب
-
اشکو
لغتنامه دهخدا
اشکو. [ اَ ] (اِ) سقف خانه . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). مخفف اشکوب بمعنی سقف . (فرهنگ نظام ). || هر مرتبه از پوشش خانه و بعربی طبقه خوانند. (برهان ). و آنرا اشکوب نیز گویند. (انجمن آرا). هر طبقه و مرتبه ٔ خانه . (فرهنگ نظام ) : ای قبله ٔ بیت ال...
-
واژههای مشابه
-
آشکو
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) نک آشکوب .
-
آشکو
لغتنامه دهخدا
آشکو. (اِ) آشکوب : وین چارطاق ششدر هفت آشکوی چرخ یک تابخانه ٔ حرم کبریای اوست .خواجو.
-
واژههای همآوا
-
آشکو
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) نک آشکوب .
-
آشکو
لغتنامه دهخدا
آشکو. (اِ) آشکوب : وین چارطاق ششدر هفت آشکوی چرخ یک تابخانه ٔ حرم کبریای اوست .خواجو.
-
جستوجو در متن
-
اشکوب
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) 1 - سقف . 2 - هر مرتبه از پوشش خانه ، طبقه ؛ اشکو و آشکو هم گویند.
-
آشکوب
لغتنامه دهخدا
آشکوب . (اِ) (از پهلوی آشکپ ، سقف . بام . مرتبه و طبقه ٔ بناء) طبقه و مرتبه ٔ خانه . آشیان . آشکو. بربار. برباره . برواره : بر آشکوب نخستینْش دست فکرت من بزیر پای فلک را چو نردبان افکند. کمال اسماعیل . || هر یک از طبقات نه گانه ٔ آسمان : روان ساعدماض...
-
شاشه زدن
لغتنامه دهخدا
شاشه زدن . [ ش َ / ش ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاش زدن . || ترشح و لعاب زدن . رجوع به شاشه و شاش زدن شود. || سبز شدن نان و امثال آن در رطوبت . (یادداشت مؤلف ).شپشه زدن . || پدید آمدن سپیدی از قارچهای ذره بینی بر روی طعام یا میوه . (یادداشت مؤلف ). اورزد...
-
بجر
لغتنامه دهخدا
بجر. [ ب ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ بجر بمعنی عیبها. (آنندراج ). و منه : ذکر عجره و بجره ، یعنی یاد کرد عیوب و تمامی امور ظاهر و باطن او را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : و غلامی از میان ایشان که بر عجر و بجر و مکاید واقف بود. (جهانگشای جوینی ). || سختی...
-
خطیب حصکفی
لغتنامه دهخدا
خطیب حصکفی . [ خ َ ب ِ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابوالفضل معین الدین یحیی بن سلامه . از مشاهیر شاعران و ادباء روزگار خود بود. او در ادب دست داشت و دیوان اشعار و بعض خطب و رسائل او مشهور است و در فقه شافعی نیز دست داشت . در 551 هَ .ق . خطیب و مفتی میافارقین شد...
-
شاشه
لغتنامه دهخدا
شاشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ)بول باشد یعنی کمیز. (لغت فرس ). کمیز بود یعنی بول .(اوبهی ). بول و کمیز باشد. (برهان ). بول باشد خواه از انسان و خواه از حیوان . (شعوری ). اسم فارسی بول است که گمیز نامند. (فهرست مخزن الادویه ) : ناگاه برآرند ز کنج تو خروشی گ...