کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشهل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشهل
/'ašhal/
معنی
دارای چشمان میشیرنگ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ašhal دارای چشمان میشیرنگ.
-
اشهل
فرهنگ فارسی معین
(اَ هَ) [ ع . ] (ص .) مردی که سیاهی چشم او به کبودی آمیخته باشد؛ میشی چشم .
-
اشهل
لغتنامه دهخدا
اشهل . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن اراش ، فرزند انماربن اراش ، از قبیله ٔ نزار در عهد جاهلیت بودو او فرزندان بسیار داشت . و اشهل از بجیله دختر صعب بن سعد عشیرة بود. رجوع به بلوغ الارب ج 1 ص 306 شود.
-
اشهل
لغتنامه دهخدا
اشهل . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن حاتم . از محدثان و روات بود که یزیدبن عمرو از وی روایت کرد و او از موسی بن علی بن رباح لخمی و ابن عون روایت دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 153 و 187 شود.
-
اشهل
لغتنامه دهخدا
اشهل . [ اَ هََ ] (ع ص ) رجل اشهل ؛ مرد میش چشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد میش چشم یعنی سیاهی چشم او بکبودی آمیخته باشد. (آنندراج ). آنکه کبودی بسیاهی چشم او درآمیزد. (از المنجد). میش چشم . مؤنث : شَهْلاء. (مهذب الاسماء). میش چشم . (مجمل ا...
-
جستوجو در متن
-
شهلا
فرهنگ فارسی معین
(شَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اشهل ، زنی که چشمش سیاه مایل به کبود و زیبا باشد.
-
شهلا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: شهلاء، مؤنثِ اَشهل] šahlā ۱. = اشهل۲. (زیستشناسی) ویژگی نوعی نرگس که حلقۀ وسط آن سرخ یا کبود است: نرگس شهلا.
-
اقنی
لغتنامه دهخدا
اقنی . [ اَ نا ] (ع ص ) مرد بلندبینی . (منتهی الارب ). مرد کلان بینی . (آنندراج ): کان ارسطوطالیس ... اشهل العینین اقنی الانف . (عیون الانباء ص 57). || (ن تف ) سرمایه دارتر. (آنندراج ).
-
میش چشم
لغتنامه دهخدا
میش چشم . [ چ َ ] (ص مرکب ) دارای چشمانی چون چشم میش به هیأت و رنگ . که چشمانی میشی رنگ دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که چشم وی مانند چشم میش سیاه خاکستری رنگ بود. (از ناظم الاطباء). اشهل . (دهار) (نصاب الصبیان ) (مجمل اللغة) (زمخشری ) (یادداشت مو...
-
میشی
لغتنامه دهخدا
میشی . (ص نسبی ) از میش . منسوب به میش . هرآنچه به میش (گوسفند) نسبت دارد: چشمهای میشی . (از یادداشت مؤلف ). اشهل . شهلا. به رنگ چشم میش . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح عامیانه ) رنگ سبز روشن . ماشی روشن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).- چشم میشی...
-
شهلاء
لغتنامه دهخدا
شهلاء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اشهل . زن میش چشم . (از منتهی الارب ) (غیاث ): عین شهلاء؛ چشمی میشینه . (مهذب الاسماء). میشی . چشمی میشی . || (اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (دهار).
-
شهلا
لغتنامه دهخدا
شهلا. [ ش َ ] (از ع ، ص ) (مأخوذ از تازی شهلاء) چشم سیاهی را گویند که مایل به سرخی باشدو فریبندگی داشته باشد. (برهان ) (از غیاث ). چشم سیاه فام . (اوبهی ). تأنیث اشهل . زن میش چشم : در بیابان بدید قومی کُردکرده از موی هر یکی کولاوآن زنان لطیف هر کر...
-
میشینه
لغتنامه دهخدا
میشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به میش . آنچه به میش نسبت دارد. || شهلا. اشهل . به رنگ چشم میش . میشی . میشین . (از یادداشت مؤلف ): چشمی میشینه ،چشمی شهلاء. (مهذب الاسماء). || (اِ) از نوع میش . از جنس میش ، ضأن . عاطفه . مقابل بزینه به معنی ...
-
مورسارج
لغتنامه دهخدا
مورسارج . [ رَ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب مورسرک . رأس النملة. (یادداشت مؤلف ). آفتی که در چشم پدید آید: نتوی عنبیه چهار نوع است و سبب هر چهار جراحت عنبیه باشد به سبب قرحه یا سببی از اسباب بادیه . و این نتو رانام عام مورسارج است لیکن نزدیک اهل صنعت ه...