کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشعر
/'aš'ar/
معنی
۱. شاعرتر.
۲. داناتر.
۳. ویژگی شعر بهتر و نیکوتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشعر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'aš'ar ۱. شاعرتر.۲. داناتر.۳. ویژگی شعر بهتر و نیکوتر.
-
اشعر
فرهنگ فارسی معین
(اَ عَ) [ ع . ] (ص تف .) 1 - شاعرتر. 2 - داناتر.
-
اشعر
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (ص .) مردی که بدنش دارای موهای زیاد و یا بلند باشد.
-
اشعر
لغتنامه دهخدا
اشعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان . پدر قبیله ای به یمن بود و مسجد اشاعرة در مدینه ٔ زبید و امام ابوموسی اشعری بدان قبیله منسوب است . (از تاج العروس ).
-
اشعر
لغتنامه دهخدا
اشعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) لقب نبت بن اُدَدبن زیدبن یشجب بن عریب بن زیدبن کهلان بن سبا بود که وقت زادن موی بر تن داشت و گروه اشعریون به وی منسوبند. (از تاج العروس ) (از انساب سمعانی ). و رجوع به اشعریون شود.
-
اشعر
لغتنامه دهخدا
اشعر. [ اَ ع َ ] (اِخ ) نام کوهی است در بین مکه و مدینه و بروایتی در میان شام و مدینه واقع است . (قاموس الاعلام ). و یاقوت آرد: اشعر و اقرع دو کوه معروف اند به حجاز. و ابوهریره گفته است بهترین کوهها عبارتند از:احد و اشعر و ورقان و آنها میان مکه و مدی...
-
اشعر
لغتنامه دهخدا
اشعر. [ اَ ع َ ] (ع ص ) بسیارموی اندام . (منتهی الارب ). الکثیر الشعر الطویله . مؤنث : شَعْراء. ج ، شُعْر. (اقرب الموارد). || (اِ) موی گرداگرد سم ستور. ج ، اشاعر. (منتهی الارب ). ما استدار بالحافر من منتهی الجلد. ج ، اَشاعِر. و منه : ما احسن ثُنَن َ...
-
اشعر
دیکشنری عربی به فارسی
اگاهي دادن , اعلا م کردن , اخطار کردن
-
واژههای مشابه
-
اشعر بالارتياح
دیکشنری عربی به فارسی
خلا ص کردن (از درد و رنج و عذاب) , کمک کردن , معاونت کردن , تخفيف دادن , تسلي دادن , فرو نشاندن , بر کنار کردن , تغيير پست دادن , برجستگي , داشتن , بر جسته ساختن , ريدن
-
اشعر بالمرارة
دیکشنری عربی به فارسی
تلخ کردن , ناگوار کردن , بدتر کردن
-
واژههای همآوا
-
عشار
لغتنامه دهخدا
عشار. [ ع َش ْ شا ] (ع ص ) ده یک گیرنده . (منتهی الارب ). عُشرگیرنده و جمعکننده ٔ آن . ج ، عشارون . (از اقرب الموارد). ده یک ستان .راهبان . (ملخص اللغات حسن خطیب ). باژبان . مکاس . (زمخشری ). باژران . (دهار). راه دار. باجگیر. ده یک گیر. خراج ستان . ب...
-
عشار
لغتنامه دهخدا
عشار. [ ع ِ ] (اِ) از درختان کائوچوکی ایران است که بنام اِستَبْرَق مشهور است . رجوع به استبرق شود.
-
عشار
لغتنامه دهخدا
عشار. [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِعُشَراء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به عشراء شود: و اذا العشار عطّلت (قرآن 4/81)؛ و هرگاه شتران باردار، بار نهند. || شترمادگان که بعضی بچه آورده باشد و بعضی منتظر آن . (منتهی الارب ). || (اِخ ) موضعی است . ...