کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اشجع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اشجع
/'ašja'/
معنی
شجاعتر؛ دلیرتر؛ پردلتر؛ دلاورتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اشجع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ašja' شجاعتر؛ دلیرتر؛ پردلتر؛ دلاورتر.
-
اشجع
فرهنگ فارسی معین
(اِ جَ) [ ع . ] (ص تف .) دلیرتر، شجاعتر.
-
اشجع
لغتنامه دهخدا
اشجع. [ اَ ج َ ] (اِخ ) (بنی ...) و (بنو...) رجوع به اشجع (یکی از بطون غطفان ) شود.
-
اشجع
لغتنامه دهخدا
اشجع. [ اَ ج َ ] (اِخ ) ابن عمرو. رجوع به اشجع السلمی شود.
-
اشجع
لغتنامه دهخدا
اشجع. [ اَ ج َ ] (اِخ ) ابن ریث بن غطفان . پدر قبیله ای است از اجداد عرب در روزگار جاهلیت و نسبت بدان اشجعی است . (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 118). و رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 294 شود.
-
اشجع
لغتنامه دهخدا
اشجع. [ اَ ج َ ] (اِخ ) ابوسعید اشجع عبداﷲبن سعید. محدث است . (منتهی الارب ).
-
اشجع
لغتنامه دهخدا
اشجع. [ اَ ج َ ] (اِخ ) سُلَمی . ابوالولید، اشجعبن عمرو السلمی . از قبیله ٔ بنی سُلیم و از شاعران بزرگ معاصر بشار بود. وی در یمامه متولد شده و در بصره پرورش یافت و در زمره ٔمداحان برامکه قرار گرفت و به همنشینی و دوستی جعفربن یحیی نائل آمد و جعفر او ر...
-
اشجع
لغتنامه دهخدا
اشجع. [ اَ ج َ ] (اِخ ) یکی از بطون غطفان اشجع است و ایشان را بنی اشجعبن ریث بن غطفان نیز خوانند. ابن خلدون در کتاب العبر آرد: ایشان از اعراب مدینه ٔ نبوی بشمار میرفتند و بزرگ آنان معقل بن سنان صحابی بود. و در نجد از آن گروه بجز بقایائی در گرداگرد مد...
-
اشجع
لغتنامه دهخدا
اشجع. [ اَ ج َ ] (ع ن تف ) دلیرتر. شجاعتر. پردل تر. دلاورتر : احوص از مردمان روزگار اشجع و دلاورتر بود. (تاریخ قم ص 245). اسم تفضیل است و منه المثل : اشجع من اسامة. (اقرب الموارد) . || (ص ) مرد سبک سر گول . || (اِ) شیر بیشه . || زمانه . (منتهی الارب ...
-
اشجع
لغتنامه دهخدا
اشجع. [ اِ ج َ ] (ع اِ) مرادف اَشجع است در معنی اخیر. ج ، اشاجع. رجوع به اَشجع شود. (از منتهی الارب ).
-
اشجع
لغتنامه دهخدا
اشجع. [اَ ج َ ] (اِخ ) تمیمی . کسی است که دختری بنام قطام داشت و ابن ملجم عاشق او شد و برحسب برخی از روایات چون قبیله ٔ وی بنام تیم الرباب همه از خوارج بودند و جمعی کثیر از ایشان در نهروان کشته شده بودند، قطام شرط مزاوجت با ابن ملجم را سر حضرت امیر ع...
-
جستوجو در متن
-
شجع
لغتنامه دهخدا
شجع. [ ش ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شجعاء. (از اقرب الموارد). ج ِ اشجع، شَجْعاء. رجوع به اشجع و شجعاء شود.
-
بصاری
لغتنامه دهخدا
بصاری . [ ب ِ ] (ص نسبی ) منسوب به بصار که بطن (تیره )ای است از اشجع و آن بصاربن سبیعبن بکربن اشجع... است . (از سمعانی ) (از اللباب ).
-
اشاجع
لغتنامه دهخدا
اشاجع. [ اَ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ اشجع.