اشجع. [ اَ ج َ ] (ع ن تف ) دلیرتر. شجاعتر. پردل تر. دلاورتر : احوص از مردمان روزگار اشجع و دلاورتر بود. (تاریخ قم ص 245). اسم تفضیل است و منه المثل : اشجع من اسامة. (اقرب الموارد) . || (ص ) مرد سبک سر گول . || (اِ) شیر بیشه . || زمانه . (منتهی الارب ). روزگار. دهر. || درازبالا و نیک دراز. (منتهی الارب ). طویل . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || نوعی از مار. (منتهی الارب ). ج ، شُجُع. (قطر المحیط). || پیوند بن انگشتان متصل به پی پشت دست و پا، یا پی پشت دست ازبند دست تا بن انگشتان ، یا استخوان انگشت زیر پی پشت دست ملتصق به بند دست . ج ، اَشاجع. (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.