کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسپیدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسپیدار
معنی
( اِ ) ( اِ.) درخت سفیدار.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسپیدار
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) ( اِ.) درخت سفیدار.
-
اسپیدار
لغتنامه دهخدا
اسپیدار. [ اَ ] (اِخ ) اسفیذار. نام ولایتی بجانب دریای دیلم (بحر خزر) مشتمل بر قرای واسعه و اعمال . (معجم البلدان ). و آن بلندترین ناحیه ٔ مازندران و صاحب دربندها و مضایق است . (نسوی ص 46) : از آنجا بر راه گیلان زد [سلطان محمد خوارزمشاه ] صعلوک امیری...
-
اسپیدار
لغتنامه دهخدا
اسپیدار. [ اِ ] (اِ مرکب ) سفیدار. سپیدار. قشام (غیشام ). درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری بکار می رود و از آن توده های انبوه در مازندران موجود است و برای کاغذسازی مفید است و آن مطلقاً مانند پده بی ثمر است . و رجوع به سفیدار شود.
-
جستوجو در متن
-
سفیدار
لهجه و گویش تهرانی
کبوده، اسپیدار،
-
اسفیددار
لغتنامه دهخدا
اسفیددار. [ اِ ] (اِ مرکب ) سپیدار. اسپیددار. سفیدار. رجوع به اسفیدار و اسپیدار شود.
-
اسپیددار
لغتنامه دهخدا
اسپیددار. [ اِ ] (اِ مرکب ) سپیدار. غیشام . قشام . (محمودبن عمر ربنجنی ). رجوع به اسپیدار شود.
-
اسفیدار
لغتنامه دهخدا
اسفیدار. [ اِ ] (اِ مرکب ) مخفف اسفیددار است که درخت پده باشد و بعربی غرب خوانند و بعضی گویند نوعی از پده است . (برهان ). درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری بکار میرود،آنرا در لاهیجان و در سنگر «سفیدپلت » و در ساری و اشرف و رامیان و ...
-
سپیددار
لغتنامه دهخدا
سپیددار. [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) درختی است بسیار خوش قد و قامت و خوش برگ و از جمله ٔهفت بید است و میوه و ثمر ندارد و گویند میان این درخت و نخل خرما مخالفت است و در یک مکان سبز نشوند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سپیدار و اسپیدار شود.
-
اسپندار
لغتنامه دهخدا
اسپندار. [ اِ پ َ ] (اِ) شمع، که معشوق پروانه است . (برهان ). || مخفف اسپندارمذ. || بودن نیر اعظم در برج حوت . (برهان ). اسفندار. || درختی است که مطلق باثمر نبوده مثل پده وآنرا اسپیدار و اسفید نیز گویند. (مؤید الفضلاء).
-
بید سفید
لغتنامه دهخدا
بید سفید. [ دِس ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گونه ای از درخت بید. اسپیدار. صفصاف البیض . (از واژه نامه ٔ گیاهی ص 161) (از گیاهشناسی گل گلاب ص 297).
-
سفیدار
لغتنامه دهخدا
سفیدار. [ س ِ ] (اِ مرکب ) سفیددار. سپیدار. درختی است از تیره ٔ «سالیکاسی » و از جنس «پوپولوس » سه گونه ٔ آن در ایران موجود است .1- سفیدار: آن را در مازندران و گرگان ، سفیدار و اسپیدار در نور، اسپیدار در دیلمان ،و لاهیجان سفیدپلت ، در اطراف تهران کبو...
-
سپیدار
لغتنامه دهخدا
سپیدار. [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) مخفف سفیدار [ کذا ] است و آن از جمله ٔ درختهای بی ثمر است و نوعی از بید باشد. (برهان ). درختی است معروف که بواسطه ٔ سپیدی چوبش آن را سپیددار گویند و سپیدار مخفف آن است و در پارسی معمول که چون دو حرف بواسطه ای بیکدیگر ...