کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سریع. یکی از قصّاص . او راست :فان تنج منها تنج مِن ذی عظیمةوالاّ فانّی لااخالک ناجیا.(البیان و التبیین چ سندوبی ج 1 ص 284).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سعید. وی از جانب یزیدبن معاویه به سیستان رفت در آخر سنه ٔ 62 هَ . ق . و چند روزی ببود. (تاریخ سیستان ص 103).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عامر معروف به شاذان . رجوع به شاذان و مناقب الامام احمدبن حنبل ص 85 شود.
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدالاسد المخزومی . وی بدست حمزةبن عبدالمطلب در یوم بدر کشته شد. (امتاع الاسماع ج 1 صص 84-85).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن . محدث است . وی از پدر خود از جد خویش آرد که گفت رسول اﷲ (ص ) فرمود: «ماخلق اﷲ دابةً اکرم من النعجة» و ذلک انه ستر عورتها و لم یستر عورة غیرها. (عیون الاخبار ابن قتیبة ج 2 ص 73). و رجوع به عقدالفرید ج 7 ص 102 و 26...
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدشمس بن مالک . رجوع به اسودبن شعوب شود.
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدیغوث بن وهب بن عبدمناف بن زهره . وی پسرخال حضرت رسول (ص ) و از جمله ٔ کسانی است که به استهزا و جور و جفای آن حضرت جرأت و جسارت می ورزیدند و ام عبس را از صحابیات آزار میکرد. خلیفه ٔ اوّل وی را خرید و آزاد کرد. سه پسر اسو...
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عفان . مؤلف مجمل التواریخ والقصص در ترجمه ٔ حسان بن تبع گوید: از دست جذیمةالابرش ، ملکی بود به یمامه ، نام او عملوق ، و ستمکاره بود و بر زنان و دختران رعیت دست دراز کردی و از گریختگان طسم و جدیس قومی به یمامه مقام داشتند، ...
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن علقمةبن حارث . یکی از بزرگان یمن . رجوع به البیان و التبیین چ سندوبی ج 3 ص 248 شود.
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عمارة. یکی از شعرای عرب . وی در مدینه ٔ منوّره متولی مالیه بود و زمانی از طرف خلیفه ابوجعفر به والیگری شهر مزبور معین شد و به دختری مریم نام عشق میورزید و او را در این عشق اشعاری برجایست . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عوف بن عبدالحارث بن زهره . وی برادر عبدالرحمن بن عوف است . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 211 شود.
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن قیس مکنی به ابوقیس . تابعی است . مؤلف عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 79 روایتی از او آورده است .
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن کبیر. یکی از اشراف حضرموت بن قحطان . و اعشی قصیده ٔ خویش بمطلع ذیل را برای او گفته است : ما بکاءالکبیر بالاطلال . (عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 318).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن کعب عنسی ملقب به ذی الحمار و کذّاب . نام و نسب وی عیهلةبن کعب بن عوف العنسی المذحجی است . صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: در آخر عهد پیغامبر علیه السلام بود در یمن مردی دروغ زن بدعوی پیغامبری برخاست نام او عیهلة، و او را اس...
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن کلثوم . ابن الجوزی در کتاب صفةالصفوة در طبقه ٔ ثالثه از اهل بصره ذکر او آورده است . رجوع به صفةالصفوة ج 3 ص 212 و رجوع به عیون الاخبار ج 1 ص 308 و فهرست البیان و التبیین شود.