کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسهاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسهاب
/'eshāb/
معنی
بسیار سخن گفتن؛ دراز کردن سخن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسهاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eshāb بسیار سخن گفتن؛ دراز کردن سخن.
-
اسهاب
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از اندازه گذشتن . 2 - سخن را دراز گردانیدن . 3 - (اِمص .) پُرگویی ، اطناب . 4 - واگذاشتن چهارپایان سواری . 5 - بسیار بخشش کردن . 6 - شیر مکیدن بزغاله از مادر.
-
اسهاب
لغتنامه دهخدا
اسهاب . [ اِ ] (ع مص ) عقل بشولیده شدن از گزیدن مار. (تاج المصادر بیهقی ). مدهوش شدن از گزیدن مار اُسهب الرجل (مجهولاً). || برگردیدن رنگ از فرط حب یا از خرف یا از بیماری . || شیر مکیدن بزغاله مادر را. || آزمند گردیدن . نیک آزمند شدن چنانکه نفس او از ...
-
اسهاب
دیکشنری عربی به فارسی
پيچيدگي , جزءيات
-
واژههای همآوا
-
اصحاب
واژگان مترادف و متضاد
۱. دمخوران، دمسازان، همراهان، همنشینان، یاران ۲. پیروان، تابعین
-
اصحاب
فرهنگ واژههای سره
یاران
-
اصحاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ صاحب] 'ashāb ۱. = صاحب۲. [قدیمی] یاران.〈 اصحاب رٲی (قیاس): اصحاب ابوحنیفه نعمانبن ثابت که دربارۀ مسائلی که اثر یا حدیثی دربارۀ آن وجود نداشت به رٲی خود و قیاس رجوع میکردند.〈 اصحاب شمال: در روایات، بدکارانی که در روز ...
-
اصحاب
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (ص .) جِ صاحب . 1 - یاران ، دمسازان . 2 - مالکان ، صاحبان .
-
اصحاب
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع . ] (مص م .) همراه کردن ، به همراه فرستادن ، یار کردن .
-
اصهاب
لغتنامه دهخدا
اصهاب . [ اِ ] (ع مص ) اصهاب فحل ؛ بچه ٔ سرخ سپیدی آمیخته آوردن آن . (منتهی الارب ). بچه ٔ سرخ سپیدی آمیخته آوردن . (ناظم الاطباء). اصهاب مرد؛ متولد شدن فرزندان صهب برای وی . (از اقرب الموارد). و رجوع به صهب و صهبة و صهوبة شود.
-
اصحاب
لغتنامه دهخدا
اصحاب . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صاحب . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 63) (دهار). ج ِ صَحْب است و صحب ج ِ صاحب . و ج ِ اصحاب ، اصاحیب است . (از منتهی الارب ). و این جمع صاحب نیست بلکه جمعالجمع صاحب است ، چرا که اسم جمع صَحْب است جمع صحب اصحاب است و جمع اصحاب...
-
اصحاب
لغتنامه دهخدا
اصحاب . [ اِ ] (ع مص ) یار کردن .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). همراه کردن . || صاحب یار و مصاحب شدن . (منتهی الارب ). خداوند یار و مصاحب شدن . (از اقرب الموارد). یار شدن . (آنندراج ). || اصحاب مرد و دابه برای کسی ؛ رام و...
-
أَصْحَابُ
فرهنگ واژگان قرآن
اهل-همنشينان-رهروان