کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
اثنان
فرهنگ فارسی معین
( اِ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - دو، عدد دو. (در حالت رفعی ). 2 - دو مرد. 3 - روز دوشنبه .
-
اثنان
لغتنامه دهخدا
اثنان . [ اِ ] (ع عدد، ص ، اِ) (در حالت رفعی ) دو. || دو مرد. (مهذب الاسماء).ج ، اَثناء. || روز دوشنبه . ج ، اَثانین .
-
اثنان
لغتنامه دهخدا
اثنان . [ اِ ] (ع مص ) کهنه گردیدن : اثن ّ الهَرِم . (منتهی الارب ).
-
اثنان
لغتنامه دهخدا
اثنان . [ اُ ](اِخ ) موضعی است در شام . (معجم البلدان ) (مراصد).
-
اصنان
لغتنامه دهخدا
اصنان . [ اِ ] (ع مص ) صاحب صُنان گردیدن .(منتهی الارب ). صاحب صنان و گند بغل گردیدن . (ناظم الاطباء). گنده بغل شدن . (آنندراج ) (مؤید الفضلا). گندیده بغل شدن . (لغت خطی ). || گندا شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || متغیر شدن و برگردیده رنگ و بوی گردیدن...
-
جستوجو در متن
-
دندانها
دیکشنری فارسی به عربی
اسنان
-
بی دندان
دیکشنری فارسی به عربی
بلا اسنان
-
بدون دندانه
دیکشنری فارسی به عربی
بلا اسنان
-
بچه گانه
دیکشنری فارسی به عربی
بلا اسنان
-
ثغور
واژگان مترادف و متضاد
۱. بندها، حدود، مرزها ۲. اسنان، ثنایا
-
صلقاب
لغتنامه دهخدا
صلقاب . [ص ِ ] (ع ص ) آنکه بمالد و تیز کند بعضی اسنان خود رابه بعض . (منتهی الارب ). آنکه دندان بر دندان ساید.
-
لقی
لغتنامه دهخدا
لقی . [ ل َق ْ قی ] (حامص ) حالت و چگونگی لق بودن .- لقی دندانها ؛ تزعزع آن . تحرک آن . تزلزل اسنان .
-
کیح
لغتنامه دهخدا
کیح . [ ک َ / کی ] (ع ص ) اسنان کیح ؛ دندان سخت و سطبر. اکیح ، کأحمد مثله کیوم و ایوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ستبر، هم برای مذکر و هم برای مؤنث آید، و گویند: «اسنان کیح »؛ یعنی دندانهای خشن و ستبر، و گویند: «کیح اکیح »؛ یعنی خشن و ستبر، همانگو...
-
کیح
لغتنامه دهخدا
کیح . [ک َ ی َ ] (ع اِمص ) سختگی و سطبری و درشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) در مبالغه گویند: اسنان کیح اکیح ؛ یعنی دندانهای بسیار سخت و ستبر. (ناظم الاطباء) .