اصنان . [ اِ ] (ع مص ) صاحب صُنان گردیدن .(منتهی الارب ). صاحب صنان و گند بغل گردیدن . (ناظم الاطباء). گنده بغل شدن . (آنندراج ) (مؤید الفضلا). گندیده بغل شدن . (لغت خطی ). || گندا شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || متغیر شدن و برگردیده رنگ و بوی گردیدن آب . (منتهی الارب ). اَصَن َّ الماء؛ تغیّر. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || برگردیدن بوی گوشت . (منتهی الارب ). گندا شدن گوشت . (زوزنی ). اصنان لحم ؛ گندیده شدن آن . (از تاج العروس ). || تکبر کردن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ) (مؤید الفضلا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). متکبر شدن . (زوزنی ). اصن ّ الرجل اصناناً؛ شمخ بأنفه تکبراً. (ازقطر المحیط) (اقرب الموارد). || اصنان برکسی ؛ خشم کردن بر وی . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). خشمناک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پر شدن از خشم . (لغت خطی ). || باردار گردیدن ناقه و سرکشی کردن بر گشن . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). اصنت الناقة؛ حملت فاستکبرت علی الفحل . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || قیام ورزیدن بر کاری . (منتهی الارب ). اصرار بر کاری . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || اصنان کسی ؛ نهان کردن سخنش را. (از تاج العروس ). || درآویختن بچه ٔ فرس در شکم مادر و ماندن بسر خود در خوران مادر یعنی سر روده یا روده ای که متصل دبر است . (منتهی الارب ). اصنت الفرس ؛ نشب ولدها فی بطنها فدفع برأسه فی خورانها. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || اصنان زن ؛ و آن هنگامی است که عجوزه شود و در وی بقیتی باشد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || اصنان مرد؛ خاموشی وی . و مصنن [یا مُصِن ّ] بمعنی ساکت است . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.