کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسلم
/'aslam/
معنی
سالمتر؛ بیگزندتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسلم
فرهنگ نامها
(تلفظ: aslam) (در قدیم) سالمتر ، تندرستتر ، بیخطرتر ؛ (در اعلام) نام ساربان حضرت محمد (ص)؛ نام چند تن از صحابه .
-
اسلم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'aslam سالمتر؛ بیگزندتر.
-
اسلم
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ) [ ع . ] (ص تف .) سالم تر، درست تر، بی گزندتر.
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) (کوه ...) کوهی است بخراسان که خط سرحدی ایران و روسیه از شمالی ترین قله ٔ آن میگذرد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 24).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) (مولوی ) محمد. خلف ارشد شیخ غلامحسن بلگرامی است و در عربی و فارسی از علمای نامی . گویند حافظه اش آنقدر قوی بود که بسماعت یکباره صد شعر را حفظ میکرد. در علم ادب عموماً و علم خلاف خصوصاً بهره ٔ وافی داشت و نظم و نثر عربی و فارس...
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن اَیْمَن تیمی مِنْقَری کوفی . خاندان او بطنی از سعد از تمیم اند و جد او منقربن عبیدبن مقاعس است . شیخ طوسی او را در عداد اصحاب باقر شمرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن احمد بوتقی ، از مردم بوته ، دهی بمرو. محدث است .
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سعیدبن قاضی الجماعة اسلم بن عبدالعزیز، مکنی به ابوالحسن . او راست : کتاب اغانی زریاب .
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن الحاف بن قضاعة. بروایتی سلمی مادر ابن خزیمة از اجداد رسول (ص ) بنت وی بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 228). و رجوع بتاریخ سیستان ص 49 حاشیه ٔ 8 شود.
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن بَجْرة انصاری . ابن ماکولا و دارقطنی او را اسلم بن اوس بن بجرة خوانده اند. گویند پیغمبر اسیران بنی قریظه را باو واگذار کرده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن جبیرةبن حصین انصاری اوسی اشهلی ، از فرزندان عبدالاشهل . در اسدالغابة و الاصابة او را یاد کرده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم . وی پسر عم پیغمبر (ص ) بوده و درعداد صحابه شمرده شده است . (تنقیح المقال ج 1 ص 125).
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن زرعة الکلابی . ابن زیاد وی را با دوهزار تن بجنگ ازارقه فرستاد. رجوع بعقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص 115 و 166 و ج 2 ص 230و 231 و البیان و التبیین چ سندوبی ج 2 ص 50 شود.
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن زید الجهنی . از برگزیدگان عباد اسکندریه . ابراهیم بن ادهم گوید در اسکندریه مردی را دیدار کردم که او را اسلم بن زیدالجهنی گفتندی ، مرا گفت : کیستی ؟ گفتم : جوانی از مردم خراسان . گفت : چه ترا بخروج از دنیا واداشته ؟ گفتم ز...
-
اسلم
لغتنامه دهخدا
اسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن سدرة. حکایت کرده اند که سه تن از طی در بقعه ای اجتماع کردند و آن سه ، مرامربن مرة و اسلم بن سدرة و عامربن جدرة باشند. ایشان خط را وضع کردند و هجای عربی را با هجای سریانی قیاس کردند و آن خط را بقومی از مردم ابعار تعلیم کرد...