کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استکفاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استکفاف
لغتنامه دهخدا
استکفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرد گرفتن چیزی را و نگریستن بسوی آن . (منتهی الارب ). گرد چیزی برآمدن . || کف دست بر ابرو نهادن تا چیزی دیده شود. دست بر ابرو نهادن تا چیزی ببیند. (تاج المصادر بیهقی ). دست پیش چشم داشتن وقت نگریستن از دور. یقال : استکففت...
-
جستوجو در متن
-
مستکف
لغتنامه دهخدا
مستکف . [ م ُ ت َ ک ِف ف ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکفاف . گرد گیرنده چیزی را و نگرنده بسوی آن . || موی فراهم شونده . || آنکه دست پیش چشم دارد وقت نگریستن از دور. || دست پیش کسی دارنده به خواهش و سؤال . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به است...
-
دست یازیدن
لغتنامه دهخدا
دست یازیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب )یازیدن . دست دراز کردن . دست درازی کردن : بزور کیانی بیازید دست جهانسوز مار از جهانجوی جست . فردوسی .استکفاف ؛ دست بسوی کسی یازیدن از بهر گریه . (دهار). رجوع به یازیدن شود.
-
دست
لغتنامه دهخدا
دست . [ دَ] (اِ) از اعضای بدن . دوقسمت جدا از بدن که در دو طرف تن واقع و از شانه به پائین فروآویخته است و از چند قسمت مرکب است : بازو و ساعد و کف دست و انگشتان . به عربی ید گویند. (برهان ). مقابل پای و بدین معنی ترجمه ٔ «ید» بود و دستان جمع آن . (از ...