کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استمالة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
استمالة
لغتنامه دهخدا
استمالة. [ اِ ت ِ ل َ ] (ع مص ) استمالت . مائل شدن . || پیمودن به دو کف یا بذراع . || سوی خود جنبانیدن کسی را بسخن خوش و نیکوئی . (منتهی الارب ). سوی خویش جنبانیدن . (تاج المصادربیهقی ). جنبانیدن در این دو مأخذ غلط است و صحیح چسبانیدن است بمعنی میل ...
-
واژههای همآوا
-
استمالت
واژگان مترادف و متضاد
دلجویی، مهربانی، نوازش
-
استمالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استمالة] 'estemālat دلجویی کردن.
-
استمالت
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ لَ) [ ع . استمالة ] 1 - (مص م .) دلجویی کردن . 2 - (اِمص .) دلجویی ، نوازش . 3 - (مص ل .) میل کردن به سویی .
-
جستوجو در متن
-
مستمال
لغتنامه دهخدا
مستمال . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استمالة. بسوی خود میل داده شده . (از منتهی الارب ). مایل و خم شده . (از اقرب الموارد). || تسلی و دل آسا نموده شده . (از منتهی الارب ). کسی که دل او را بدست آورده باشند. (از اقرب الموارد). رجوع به استمالة شود.
-
مستمیل
لغتنامه دهخدا
مستمیل . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمالة. مایل و خم شونده . (از اقرب الموارد). || عطف و توجه کسی را خواهنده . || مایل کننده . (اقرب الموارد). رجوع به استمالة شود.
-
استمالت
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ لَ) [ ع . استمالة ] 1 - (مص م .) دلجویی کردن . 2 - (اِمص .) دلجویی ، نوازش . 3 - (مص ل .) میل کردن به سویی .
-
چسپانیدن
لغتنامه دهخدا
چسپانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) چسپاندن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). دوسانیدن . دو چیز را بهم ملصق کردن . چفسانیدن . چسبانیدن . بشلانیدن . دو یا چند چیز را بوسیله ٔ سریش یا انواع دیگر چسپ ها بهم چسپاندن . اِلزاز. اِلزاق . اِلساق . اِلصاق . لَطّ. (منته...
-
دلخوشی دادن
لغتنامه دهخدا
دلخوشی دادن . [ دِ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) تسلی دادن . مسرور کردن . (ناظم الاطباء). امید نیکو دادن . استمالة. تسلیة : و شاه [ اسکندر ] امیران و بزرگان لشکر را دلخوشی می داد [ در حبس ارسلان خان ] و گفت فارغ باشید و خدای را یاد دارید. (اسکندرنامه نسخ...
-
آستین
لغتنامه دهخدا
آستین . (اِ)قسمتی از جامه که دست را پوشد از بن دوش تا بند دست . کُم ّ. (السامی فی الاسامی ). آستن . آستی : که آن شاه و لشکر بدین سو گذشت که از باد کژآستین تر نگشت . فردوسی .شد از کار ایشان دلش پر ز بیم بپوشید رخ به آستین گلیم . فردوسی .جهان سربه سر گ...
-
دل دادن
لغتنامه دهخدا
دل دادن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) عاشق شدن . دلداده گشتن . علاقه یافتن . فریفته شدن . دوستدار کسی یاچیزی شدن . گرم الفت گردیدن . (آنندراج ) : نکشم ناز ترا و ندهم دل به تو من تا مرا دوستی و مهر تو پیدا نشود. منوچهری .دل دادم و کار برنیامدکام از لب یار بر...
-
بسیار
لغتنامه دهخدا
بسیار. [ ب ِ ] (ق ، ص ) پهلوی وسیار مرکب از وس . ساختمان کلمه واضح نیست . در پارسی باستان وسی دهار «بسیار گرفته ، داشته » قیاس کنید با وسی کار پهلوی «نیبرگ 236» و رجوع به اسفا 1:2 ص 192 شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چندین و زیاد و متعدد و کثی...