کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
استصواب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
استصواب
/'estesvāb/
معنی
صوابدید؛ صلاحدید.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
درستانگاری، صلاحدید، صوابدید
برابر فارسی
راهنمایی خواه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
استصواب
واژگان مترادف و متضاد
درستانگاری، صلاحدید، صوابدید
-
استصواب
فرهنگ واژههای سره
راهنمایی خواه
-
استصواب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estesvāb صوابدید؛ صلاحدید.
-
استصواب
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) صوابدید، مصلحت خواهی کردن .
-
استصواب
لغتنامه دهخدا
استصواب . [ اِ ت ِص ْ ] (ع مص ) صواب خواستن . (منتهی الارب ). صواب جستن . || راست یافتن فعل کسی را. (منتهی الارب ). || صواب شمردن . (منتهی الارب ). صواب داشتن . صواب دیدن . صوابدید: و درخواست از وی تا معتمدی از دیوان رسالت با وی نامزد کند که نامه های...
-
جستوجو در متن
-
مستصوب
لغتنامه دهخدا
مستصوب . [ م ُ ت َ وَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استصابة و استصواب . || قول و فعل و رأی کسی که آن را صواب یافته باشند. (اقرب الموارد). رجوع به استصواب و استصابة شود.
-
مستصوب
لغتنامه دهخدا
مستصوب . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصواب و استصابة. صواب شمرنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صواب بیننده چیزی را. (اقرب الموارد). || آنکه صواب می خواهد از کسی . (ناظم الاطباء). رجوع به استصابة و استصواب شود.
-
استصوابی
لغتنامه دهخدا
استصوابی . [ اِ ت ِص ْ ] (ص نسبی ) منسوب به استصواب . || قسمی مواجب و مستمرّی در عهد قاجاریه .
-
صواب شمردن
لغتنامه دهخدا
صواب شمردن . [ ص َ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) راست دانستن . درست دانستن . به مصلحت دانستن چیزی را. استصواب . تصویب . رجوع به صواب شود.
-
همکلام
لغتنامه دهخدا
همکلام . [ هََ ک َ ] (ص مرکب ) هم کلام . هم سخن . دو تن که با هم گفتگوکنند. || لقب مأمورانی که نادرشاه در هرشهر می گماشت تا اعمال و خیالات حکام را گزارش کنند وکارها به استصواب ایشان می گذشت . (یادداشت مؤلف ).
-
ناحاش
لغتنامه دهخدا
ناحاش . (اِخ ) ناحاش (به معنی مار) شهریار عمون که خواست با اهالی یا بیش جلعاد عهدی استوار نماید بشرط آنکه چشم راست هر یک از ایشان را بکند. و چون شائول این مطلب را شنید روح خداوند بر وی آمده بدان استصواب ایشان را از دست وی رهائی بخشید. لیکن از آن پس د...
-
عاکارعاکان
لغتنامه دهخدا
عاکارعاکان . (اِخ ) (به عبری تنگ آمده ). پسر کرمی از سبط یهودا بود که بعضی از غنیمت اریحا را در حالی که برخلاف امر حضرت اقدس الهی بود مخفی داشت صحیفه ٔ یوشع 6:18 و 7:1 سفر اول تاریخ ایام 2:7. بدین لحاظ غضب خداوند بر ایشان افروخته شد. در مقابل شهر عای...
-
رستم بن سرخاب
لغتنامه دهخدا
رستم بن سرخاب . [ رُ ت َ م ِ ن ِ س ُ ] (اِخ ) ابن قارن بن شهریاربن شروین بن سرخاب بن مهرمردان بن سهراب بن ساوبن شاپوربن کیوس بن قباد. از سپهبدان باوندیه ٔ طبرستان بود، او پس از جد خویش قارن 29 سال فرمان راند. رافعبن هرثمه به استصواب او لشکر بمازندران...
-
رای جستن
لغتنامه دهخدا
رای جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) استصواب . استشارت . نظر خواستن . مشورت خواستن . طلب اظهار نظر : چو دارا در آن داوری رای جست دل رایزن بود در رای سست . نظامی . || اظهار نظر کردن . اظهار عقیده کردن . بیان نظریه و عقیده کردن : خلاف رای سلطان رای جستن ب...