کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازیراک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ازیراک
/'azirāk/
معنی
زیراکه؛ برای اینکه؛ ازاینروکه؛ ازاینجهتکه: ◻︎ طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک / طاعت و علم است بند و فند زمانه (ناصرخسرو: ۳۸۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازیراک
فرهنگ فارسی عمید
(حرف ربط) ‹ازایراک، زیراک، ازایراکه› [قدیمی] 'azirāk زیراکه؛ برای اینکه؛ ازاینروکه؛ ازاینجهتکه: ◻︎ طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک / طاعت و علم است بند و فند زمانه (ناصرخسرو: ۳۸۲).
-
ازیراک
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] حرف ربط مرکب ، زیرا که ، از این جهت که .
-
ازیراک
لغتنامه دهخدا
ازیراک . [ اَ ] (حرف ربط مرکب ) ازایراک . زیراکه . از این رو که : طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک طاعت و علم است بند و قید زمانه . ناصرخسرو.مر جان تو مرجان خدایست ازیراک از حکمت و علم آمده مر جان ترا جان .ناصرخسرو.ما خود ز تو این چشم نداریم ازیراک ترکی ...
-
جستوجو در متن
-
زیرا
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) zirā ازیرا؛ از این راه؛ از این رو؛ از این جهت؛ ایرا.〈 زیراک: (حرف) [قدیمی] ازیراک؛ زیرا که؛ برای اینکه.
-
ازیراکه
لغتنامه دهخدا
ازیراکه . [ اَ ک ِ ] (حرف ربط مرکب )ازیراک . زیرا که . از این رو که . چونکه : ازیرا که بی فرّ و برز است شاه ندارد همی راه شاهان نگاه .فردوسی .
-
ازیراکجا
لغتنامه دهخدا
ازیراکجا. [ اَ ک ُ ] (حرف ربط مرکب ) ازیراک . از این رو که : پیامی رسانم ز هر دو رهی بدان برز درگاه بافرهی ازیرا کجا چشم آنشان نبودکه گفتار ایشان بشاید شنود.فردوسی .
-
زیراک
لغتنامه دهخدا
زیراک . (حرف ربطمرکب ) مخفف زیراکه . (آنندراج ). کلمه ٔ تعلیل یعنی زیراکه و از برای آنکه . (ناظم الاطباء). زیراکه . پهلوی «ازیراک ». زیرا. (فرهنگ فارسی معین ). زیراکه . از این راه که . بدین دلیل که . بدین سبب که . بدین جهت که . بدین علت که . (یادداشت...
-
هم صورت
لغتنامه دهخدا
هم صورت . [ هََ رَ ] (ص مرکب ) هم شکل . همانند : بچگانْمان همه ماننده ٔ شمس و قمرندزآنکه هم سیرت و هم صورت هر دو پدرند. منوچهری .همواره سیه سَرْش ببرّند ازیراک هم صورت مار است و ببرّند سر مار. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 160).هم صورت من نیند و این به چو...
-
نجادی
لغتنامه دهخدا
نجادی . [ ن ِ ] (اِخ ) از این شاعر محمدبن عمر رادویانی مؤلف ترجمان البلاغه درفصل «تفریق و تقسیم » (چ آتش ص 72) بیتی آورده است :نیست به خوبی رخانْت ماه ازیراک ماه به گرد رخت همیشه بتابد.و جز این از حال و آثار او اطلاعی به دست نیفتاد.
-
ازایراک
لغتنامه دهخدا
ازایراک . [ اَ زی ] (حرف ربط مرکب ) (مرکب از: ازیرا + که ) اَزیراک . رجوع به ازیرا شود : دل ز بدیها بدین بشوی ازایراک پاک شود دل بدین چو جامه بصابون . ناصرخسرو.از همنفسان نیست مرا روزی ازایراک درروزن من هم نرود صورت مهتاب .خاقانی .
-
زیرا
لغتنامه دهخدا
زیرا. (حرف ربط) بمعنی تعلیل ، یعنی از برای آن و از این جهت . (برهان ) (آنندراج ). از برای آن و از جهت آن و از این جهت و چونکه . (ناظم الاطباء). ازیرا. پهلوی ازیراک . از این جهت . بدین سبب . ایرا. (فرهنگ فارسی معین ). ازایرا. بدین جهت . چونکه . که . ب...
-
هپیون
لغتنامه دهخدا
هپیون . [ هََ ] (اِ)تریاک . افیون . (برهان ) (آنندراج ). هبیون . (ناظم الاطباء). ابیون . اپیون . از یونانی اُپیُون مبدل اپوس ،لاتینی اپیوم (به معنی مایع)، و آن شیره ٔ بسته ٔ تخمدانهای نارس خشخاش است . (ازبرهان چ معین حاشیه ٔ ص 86، ذیل : اپیون ) : آن ...
-
لرزنده
لغتنامه دهخدا
لرزنده . [ ل َ زَ دَ / دِ ] (نف ) لرزان . مرتعش . مرتعد : بلرزید [پیران ] برسان لرزنده بیدهم از جان شیرین بشد ناامید. فردوسی .سوزنده و تن مرده تر از شمع به مجلس لرزنده و نالنده تر از تیر به پرتاب . خاقانی .سهی سرو لرزنده چون بید گشت بدان حد کزو خلق ن...
-
هاژ
لغتنامه دهخدا
هاژ. (ص ) بد و زشت . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حیران . سرگشته . متحیر. واله و درمانده . (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ اسدی ) : همه دعوی کنی و خایی ژاژدر همه کارها حقیری و هاژ. ابوشکور. || بر یک جای ...