هپیون . [ هََ ] (اِ)تریاک . افیون . (برهان ) (آنندراج ). هبیون . (ناظم الاطباء). ابیون . اپیون . از یونانی اُپیُون مبدل اپوس ،لاتینی اپیوم (به معنی مایع)، و آن شیره ٔ بسته ٔ تخمدانهای نارس خشخاش است . (ازبرهان چ معین حاشیه ٔ ص 86، ذیل : اپیون ) :
آن فلسفه است و این سخن دینی
این شکر است و فلسفه هپیون است .
علم است کیمیای بزرگیها
شکر کندت اگر همه هپیونی .
اینْت نسازد همی مگر همه شکّر
وانْت نسازد همی مگر همه هپیون .
چه حال است این که مدهوشند یکسر
که پنداری که خوردستند هپیون .
داد کن ار نام نیک خواهی ازیراک
عقل ترا هزل دشمن است چو هپیون .
و رجوع به افیون و هبیون شود.