کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عظم
لغتنامه دهخدا
عظم . [ ع ِ ظَ ] (ع مص ) بزرگ و کلان شدن . (از منتهی الارب ). بزرگ شدن ، مقابل صِغر. (از اقرب الموارد). بزرگ شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). عَظامة. و رجوع به عظامة شود. || سخت شدن کار: عظم الامرعلی فلان ؛ کار بر او سخت و شاق شد. (از اقر...
-
عظم
لغتنامه دهخدا
عظم . [ ع ُ ] (اِخ ) (ذو...) عُرضی است از اعراض خیبر که در آنجا چشمه های جاری و نخلهای پربار است ، و آن را به فتح اول نیز خوانده اند. (از معجم البلدان ). عَظم ؛ موضعی است . (منتهی الارب ).
-
عظم
لغتنامه دهخدا
عظم . [ ع ُ ] (ع اِمص ) بزرگی و کلانی وبیشتری . (منتهی الارب ). بزرگی . (دهار). کلانی و بزرگی و عظمت و اهمیت و تکبر و بزرگ منشی . (ناظم الاطباء).- عظم نهادن ؛ اهمیت دادن . بزرگ شمردن : به عاجل الحال جواب نامه ٔ صاحب برید باز باید نبشت و این کار قائد...
-
عظم
لغتنامه دهخدا
عظم . [ ع ُ ظُ ] (ع ص ، اِ) ج ِعَظیم . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به عظیم شود.
-
عضم
لغتنامه دهخدا
عضم . [ ع َ] (ع اِ) قبضه ٔ کمان . (منتهی الارب ). مقبض قوس . (اقرب الموارد). ج ، عِضام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سرآماج و بیل گندم پاک کن که به صورت انگشتان سازند. (منتهی الارب ). چوبی دارای انگشتان که گندم را بدان به باد دهند. (از اقرب الم...
-
عضم
لغتنامه دهخدا
عضم . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عَضم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عَضم شود.
-
عزم
واژگان مترادف و متضاد
آهنگ، اراده، تصمیم، عزیمت، قصد، نقشه، نیت
-
عظم
واژگان مترادف و متضاد
استخوان
-
آزم
فرهنگ واژههای سره
دندان نیش
-
عزم
فرهنگ فارسی معین
(عَ زْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .)قصد چیزی کردن ، دل بر چیزی نهادن . 2 - (اِمص .) اراده ، قصد.
-
عظم
فرهنگ فارسی معین
(عَ ظْ) [ ع . ] (اِ.) استخوان . ج . عظام .
-
عظم
فرهنگ فارسی معین
(عِ ظَ) [ ع . ] (اِمص .) عظمت ، بزرگی قد و مقام .
-
آزم
لغتنامه دهخدا
آزم . [ زِ ] (ع اِ) ناب . نیش (دندان ). || (ص ) پرهیزکننده . محتمی . ج ، اُزَّم ، اُزُم .
-
اذم
لغتنامه دهخدا
اذم . [ اَ ذَ ] (اِ) آنکه پژول پنهان شده باشد یا وارن از بسیاری گوشت .
-
اضم
لغتنامه دهخدا
اضم . [ اَ ] (ع مص ) خصومت کردن با کسی .(از لسان العرب ). خصومت کردن با کسی و آزار کردن وی را. (از معجم متن اللغة). رنج رسانیدن گرفتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مائل شدن شتر نر بسوی شُوَّل و راندن و گزیدن گرفتن آن را . (منتهی الارب ) (...