کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازآف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازآف
لغتنامه دهخدا
ازآف . [ اِزْ ](ع مص ) خسته را کشتن : اَزْاءَف َ علیه . (منتهی الارب ). اِجهاز. || گران و بیحرکت کردن انباشتگی شکم کسی را: اَزْاءَف َ فلاناً بطنه . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
عزاف
لغتنامه دهخدا
عزاف . [ ع َزْ زا ] (اِخ )کوهی است از کوههای دهناء، و گویند رملی است ازآن ِ بنی سعد که آن را أبرق العزاف گویند و در کوه کوچکی که در آنجا است قرار دارد. و گویند آن در سمت چپ راه کوفه از زَرود واقع است و فاصله ٔ آن را تا مدینه دوازده میل دانسته اند. و...
-
عزاف
لغتنامه دهخدا
عزاف . [ ع ِ ] (ع ص ،اِ) ج ِ عَزوف . (اقرب الموارد). رجوع به عزوف شود.
-
عزاف
لغتنامه دهخدا
عزاف .[ ع َزْ زا ] (ع ص ) ابر باآواز. (منتهی الارب ). ابری که در آن صدا و آواز رعد باشد. (از اقرب الموارد).
-
عذاف
لغتنامه دهخدا
عذاف . [ ع ُ ] (ع ص ) زهر قاتل . (منتهی الارب ) (قطرالمحیط) (از اقرب الموارد).
-
اضعف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'az'af ۱. ضعیفتر؛ ناتوانتر.۲. سستتر.
-
اضعف
فرهنگ فارسی معین
(اَ عَ) (ص تف .) سست تر، ناتوان تر.
-
اذاف
لغتنامه دهخدا
اذاف . [ اُ ] (ع اِ) نره . شرم مرد.
-
اضعف
لغتنامه دهخدا
اضعف . [ اَ ع َ ] (ع ن تف ) ضعیف تر. (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سست تر و ناتوان تر. (ناظم الاطباء): اضعف ناصراً ؛ ناتوان تر از راه مددکاری . اضعف جنداً ؛ ناتوان تر از راه لشکر.ترنو بطرف فاتن فاتراضعف من حجة نحوی . ابن فارس .- امثال : اضعف من...
-
أَضْعَفُ
فرهنگ واژگان قرآن
ضعيف تر
-
جستوجو در متن
-
اجهاز
لغتنامه دهخدا
اجهاز. [ اِ ] (ع مص ) ازآف . خسته را بکشتن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || شتاب کردن . || شتابانیدن .
-
ازعاف
لغتنامه دهخدا
ازعاف .[ اِ ] (ع مص ) کشتن . برجای کشتن کسی را. (منتهی الارب ). بزودی کشتن . برجای بکشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || اِزْآف . خسته را کشتن . (منتهی الارب ).
-
ازهاف
لغتنامه دهخدا
ازهاف . [ اِ ] (ع مص ) بدی انداختن . || قریب گردانیدن . نزدیک کردن : ازهف الیه الطعنة؛ نزدیک وی گردانید نیزه را. || دروغ آوردن : ازهف له حدیثاً؛ دروغ آورد برای او. || زیاده کردن خبر. سخن چینی کردن : ازهف الخبر؛زیاده کرد در آن و دروغ گفت و سخن چینی کر...