ازهاف . [ اِ ] (ع مص ) بدی انداختن . || قریب گردانیدن . نزدیک کردن : ازهف الیه الطعنة؛ نزدیک وی گردانید نیزه را. || دروغ آوردن : ازهف له حدیثاً؛ دروغ آورد برای او. || زیاده کردن خبر. سخن چینی کردن : ازهف الخبر؛زیاده کرد در آن و دروغ گفت و سخن چینی کرد. || خوار داشتن . || خیانت کردن . || افکندن ستور کسی را. || شگفت داشتن بچیزی : ازهفت فلانة الیه ؛ اِذا اَعْجبته ؛ بشگفت آمد فلان زن ، او را. || بشگفت آوردن کسی را. || زود کشتن . هلاک گردانیدن : ازهفت علیه . || خسته را کشتن . اِزْآف . اِزْعاف . || برآغالیدن : ازهف بالشّر. || بردن چیزی را. ببردن . || نسبت کردن سخن هیچکاره را بکسی . || بسوی بدی شتافتن . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.