کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارمک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لالائی
لغتنامه دهخدا
لالائی . (اِ) قسمی پارچه یا لباس (شاید مخصوص بندگان و غلامان ) : اُرمک و قطنی و عین البقر و رومی باف مله ٔ میلک و لالائی بیحدّ و شمار. نظام قاری (دیوان البسه ص 15).قلمی گرچه بود خواجه ٔ اَبیاریهاهمچون لالائی بیقدر غلام است اینجا.نظام قاری (دیوان البس...
-
نیاسر
لغتنامه دهخدا
نیاسر. [ س َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش قمصر شهرستان کاشان است . این دهستان در شمال باختری قمصر و شمال دهستان پرزوک در منطقه ٔ کوهستانی و خوش آب و هوائی واقع است و از 11 قریه ٔ بزرگ و چندین مزرعه تشکیل شده و جمعیت آن بالغ بر 9600 تن است . قراء...
-
رودبار
لغتنامه دهخدا
رودبار. (پسوند) مزید مؤخر امکنه : اسفیدرودبار. اله رودبار. باب رودبار. ارفه رودبار. ارمک رودبار. پشت رودبار. نورودبار. چهارده رودبار. خوش رودبار. دوله رودبار. دیلم رودبار. رسوم رودبار. سوادرودبار.سیاه رودبار. شش رودبار. فیلده رودبار. کته رودبار. کچه...
-
بندقی
لغتنامه دهخدا
بندقی . [ ب ُ دُ ] (ع اِ) جامه ٔ کتان گرانبها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : اوصاف شمله بر علم زر نوشته اندالقاب بندقی بسراسر نوشته اند. نظام قاری .دهد بندقی هر زمانم فریبی شکیبم ازو نیست طال المعاتب . نظام قاری .طیلسان صوفی ارمک بود از بندقیش وز گ...
-
خاصک
لغتنامه دهخدا
خاصک . [ ص َ ] (اِ) تافته ٔ خانشاهی : در هم کشم چو چین قبا روی از ملال گر خاصک آورد که کند پوشش تنم . نظام قاری (دیوان ص 119).خاصک تو ستانی بقد ارمک تو دهی یا رب تو بلطف خویش بستان و بده . نظام قاری (دیوان ، ص 142).یکی صوفک و خاصک دلپذیردر آن خیل وام...
-
عین البقر
لغتنامه دهخدا
عین البقر. [ ع َ نُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) چشم گاو. گاوچشم . رجوع به عین شود. || ظاهراً نام نوعی پارچه بوده است با سوراخهای فراخ : چشمهای مدفون و عین البقر بر روی آرایش بگشودند. (نظام قاری ).جامه بران چو وصله ز عین البقر برندآیا بود که گوشه ٔ چشمی...
-
ریش بز
لغتنامه دهخدا
ریش بز. [ ش ِ / ش ْ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لحیةالتیس . موی چانه ٔ بز. || گیاهی که آن را شنگ و به تازی لحیةالتیس گویند . (ناظم الاطباء). لحیةالتیس و آن گیاهی است . (منتهی الارب ). گیاهی است خوردنی و آن را شنگ خوانند و اقسامی دارد، به نام اُرمَ...
-
میلک
لغتنامه دهخدا
میلک . [ ل َ ] (اِ مرکب ) پارچه ای که از شهر نوشاد آرند. (غیاث ) (آنندراج ). پارچه ای است ستبر. (یادداشت لغت نامه ) : طبع صوفی کرد او را به میلکی خشنود کردند. (نظام قاری ص 140).میلک و میخک و کرباس و قدک در کارند.تا تو رختی به بر آری و به غفلت ندری . ...
-
کاسر
لغتنامه دهخدا
کاسر. [ س َ ] (اِ) کاستر. انواع پست ماهوت چون شالکی . (دیوان نظام قاری معروف به شیخ البسه ص 203) : هر جامه بود لایق چیزی بدوختن کتان بدرز بخیه و کاسر شلال یافت . نظام قاری (دیوان ص 51).نیست جز اطلس و الباغ و میان تو کاسرپادشاهی که بهمسایه گدائی دارد....
-
مله
لغتنامه دهخدا
مله . [ م َل ْ ل َ / ل ِ م َ ل َ / ل ِ ] (اِ) قسمی پارچه شبیه به کرباس . نسیجی از پنبه شبیه به کرباس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام قسمی پارچه ٔ خاکی رنگ بوده . (از فرهنگ فارسی معین ) (از فرهنگ نظام ) : خود رنگ و مله ٔ نائینی در این روزگار بی نظی...
-
ابلق
لغتنامه دهخدا
ابلق . [ اَ ل َ ] (ع ص ، اِ) بعض لغت نامه نویسان فارسی این کلمه را معرب ابلک فارسی گفته اند لکن لغویون عرب اشاره ای بدان نکرده اند. دورنگ : خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست . منوچهری . || رنگی سفید که با آن رنگ ...
-
جل
لغتنامه دهخدا
جل . [ ج ُل ل ] (ع اِ) پوشش ستوران . (منتهی الارب ). جل برای جنبندگان چون جامه است برای انسان که بوسیله ٔ آن نگهداری میشوند. (از اقرب الموارد). جُل یا جَل آنچه پوشیده میشود باو ستور تا نگاه داشته شود باو از آفتاب و سرما. (حاشیه ٔ برهان چ معین از شرح ...
-
عسلی
لغتنامه دهخدا
عسلی . [ ع َ س َ ] (ص نسبی ) منسوب به عسل . رجوع به عسل شود. || شبیه به عسل . (فرهنگ فارسی معین ). چون عسل .- تخم مرغ عسلی ؛ تخم مرغ که اندکی پخته باشند تا سفیده و زرده ٔ آن به قوام آمده باشد. رجوع به تخم مرغ شود. || به رنگ عسل . (از فرهنگ فارسی معی...
-
ردا
لغتنامه دهخدا
ردا. [رِ ] (از ع ، اِ) مخفف رداء. بالاپوش و عبا و خرقه . (ناظم الاطباء). آنچه روی لباس ها پوشند همچون جبه و عباءة (عباء). (از اقرب الموارد). چادر و هر لباسی که همه ٔ بدن را بپوشاند. (ناظم الاطباء). چادر که بر دوش گیرند. (غیاث اللغات از منتخب اللغات )...
-
سنجاب
لغتنامه دهخدا
سنجاب . [ س ِ / س َ ] (اِ) جانوری است معروف از موش بزرگتر و از پوست آن جانور پوستین سازند و آنرا از ترکستان آورند. (برهان ). نام جانوری است که از پوست آن پوستین سازند. جانوری است در ترکستان که از پوست وی پوستین کنند. (بحر الجواهر). جانوری است بزرگتر ...