کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارمزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارمزد
معنی
(اُ مُ) (اِ.)1 - اهورامزدا. 2 - سیارة مشتری . 3 - اولین روز از هر ماه خورشیدی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارمزد
فرهنگ نامها
(تلفظ: ormozd) (اوستایی) (= هرمز ، اهورامزدا) ، نام خداوند در زبان اوستایی ، نام خدای مزدیسنا. ← هرمز و اهورا .
-
ارمزد
فرهنگ فارسی معین
(اُ مُ) (اِ.)1 - اهورامزدا. 2 - سیارة مشتری . 3 - اولین روز از هر ماه خورشیدی .
-
ارمزد
لغتنامه دهخدا
ارمزد. [ اُ م ُ ] (اِخ ) ارمز. هرمز. هرمزد. اورمزد. اهورمزدا. || مشتری . برجیس : قوس و حوتست و طائر و ارمزدجدی و دلو از زحل بجوید مزد. سنائی . || (اِ) روز اول از هر ماه شمسی . (برهان )(غیاث ) : روز ارمزد است شاها شاد زی بر کت شاهی نشین و باده خور. بو...
-
جستوجو در متن
-
ارمز
فرهنگ فارسی معین
(اُ مُ) نک ارمزد.
-
ارمز
لغتنامه دهخدا
ارمز. [ اُ م ُ ] (اِخ ) هرمز. ارمزد. هرمزد. اورمزد. اهورمزدا. نام فرشته ایست که امور و مصالح روز ارمز بدو تعلق دارد. (برهان ). باید دانست که ارمز یا اهورمزدا (سرور دانا) نام خدای یگانه ٔ ایرانیان است که روز اول هر ماه بنام او خوانده شده است . || ستار...
-
هرمز
لغتنامه دهخدا
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِ) نام روز اول است از هر ماه شمسی و نیک است در این روز سفر کردن و جامه ٔ نو پوشیدن و نشاید وام دادن . (برهان ). از نظر ریشه با اهورامزدا، ارمز، ارمزد، اورمزد، هورمز، هورمزد، و هرمزد یکی است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : سر سال نو...
-
هرمز
فرهنگ نامها
(تلفظ: hormoz) (اوستایی) (= ارمز ، ارمزد ، اورمزد ، هورمز و هورمزد) ، (در ادیان) اهورامزدا ( ← اهورا) ؛ (درنجوم) ستارهی مشتری ؛ (در گاه شماری) روز اول از هر ماه شمسی ؛ روز پنج شنبه. [ایرانیان قدیم به روزهای هفته چندان توجهی نداشتهاند ، بعدها به منا...
-
زواش
لغتنامه دهخدا
زواش . [ زَ ] (اِخ ) ستاره ای است سیاره در آسمان ششم که قاضی افلاک است و خانه به برج حوت و قوس دارد و منجمان سعد اکبرش خوانند و آنرا اورمزد و ارمزد و هرمزد نیز گویند و به تازیش برجیس و مشتری نامند و قیل با سین مهمله لغت است . (آنندراج ). زاوش و ستاره...
-
اورمز
لغتنامه دهخدا
اورمز. [ م َ ] (اِخ ) اورمزد. ستاره ٔ مشتری . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ). آنرا ازاوش نیز خوانند. (آنندراج ). || (اِ) روز اول از هر ماه شمسی . (ناظم الاطباء)(آنندراج ). نیک است در این روز نوپوشیدن و سفر کردن و مهر بر کاغذ نهادن و بد است قرض و ...
-
اورمزد
لغتنامه دهخدا
اورمزد. [ م َ ] (اِخ ) ستاره مشتری . (غیاث اللغات ). ستاره ایست در آسمان ششم که قاضی فلک است و خانه در برج قوس و حوت دارد و اقلیم دوم که آن بلاد چین است بدو منسوب است و منجمان سعد اکبرش خوانند و او را ارمزد و زاوش و هرمزد و هرمز نیز گویند و تازیش برج...
-
شاد زیستن
لغتنامه دهخدا
شاد زیستن . [ ت َ ] (مص مرکب ) شاد و خرم زندگی کردن . فعل امر از این مصدر را بصورت کلمه ٔ دعا و تهنیت و آفرین بکار برده اند، مانند: شاد زی ! شاد زیید! بزی شاد! همیشه بزی شاد! شاد زید! رجوع به فهرست ولف شود : شاد زی با سیاه چشمان شادکه جهان نیست جز فس...
-
شاهی
لغتنامه دهخدا
شاهی . (حامص ) پادشاهی و سروری . (برهان قاطع). شاه بودن . (فرهنگ نظام ). مقام شاه . (یادداشت مؤلف ). سلطنت . پادشاهی . خسروی . ملک : روز ارمزد است شاها شاد زی بر کَت ِ شاهی نشین و باده خور. ابوشکور.بزرگی و شاهی و فرخندگی توانائی و فر و زیبندگی . دقی...
-
باده خوردن
لغتنامه دهخدا
باده خوردن . [ دَ / دِ خوَرْ / خُرْ ] (مص مرکب ) می خوردن . شراب خوردن . می گساردن : روز ارمزد است شاها شاد زی بر کت شاهی نشین و باده خور. ابوشکور.یکی جشن کرد آن شب و باده خوردسده نام آن جشن فرخنده کرد. فردوسی .سر تخت ایران ابی شهریارمرا باده خوردن ن...
-
زیستن
لغتنامه دهخدا
زیستن . [ ت َ ] (مص ) عمر کردن . ماندن . مقابل مردن . اعاشه . زنده بودن . حیات . حیوة. بقاء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زندگانی کردن . عمر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). معروف . (آنندراج ). زندگانی کردن . عمر کردن . ماندن و بازماندن . تعیش کردن و سال کر...