کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارغنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ارغنده
/'arqande/
معنی
= ارغند
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارغنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'arqande = ارغند
-
ارغنده
فرهنگ فارسی معین
(اَ غَ دِ) (ص .) خشمگین ، غضبناک .
-
ارغنده
لغتنامه دهخدا
ارغنده . [ اَ غ َ دَ / دِ ] (ص ) ارغند . آلغده . خشمگین . غضبناک . (برهان ). غضبان . خشم آلود. قهرآلود. (برهان ). آشفته و بخشم آمده : گه ارمنده ای و گه ارغنده ای گه آشفته ای و گه آهسته ای . رودکی .یکی نامه بنوشت نزدیک کیدچو شیری که ارغنده گردد ز صید....
-
جستوجو در متن
-
ارغند
فرهنگ نامها
(تلفظ: arqand) (اوستایی) از واژههای اوستایی به معنای خشمگین ، غضبناک ، ارغنده .
-
ارغندگی
لغتنامه دهخدا
ارغندگی . [ اَ غ َ دَ / دِ ] (حامص ) حالت ارغنده . || هاری . جنون سبعی .
-
آزغیده
لغتنامه دهخدا
آزغیده . [ زُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) صاحب صحاح الفرس این صورت را ضبط کرده و بدان معنی خشم آلوده داده است ، و ظاهراً مصحف آرغده یا ارغنده است .
-
ارمنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹آرمنده، ارمند› [قدیمی] 'armande آرامگیرنده: ◻︎ گه ارمندهای و گه ارغندهای / گه آشفتهای و گه آهستهای (رودکی: ۵۲۹)، ◻︎ چه باید که ارمنده گیتی چنین / پرآشوب گردد ز درد و ز کین (فردوسی۲: ۲۸۳۴).
-
دژآگاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: dušākās] ‹دشآگاه› [قدیمی] dož[']āgāh ۱. بهخشمآمده.۲. بداندیش.۳. بددل.۴. بدخو؛ تندخو.۵. نادان و بیتربیت.۶. ظالم؛ ستمگر: ◻︎ دژآگاهمردی چو دیوی سترگ / سپاهی به کردار ارغندهگرگ (فردوسی: ۸/۱۵).
-
آلغده
لغتنامه دهخدا
آلغده . [ ل ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) آرُغده . ارغنده . خشم گرفته . قهرآلود. خشمگین . جنگ آور : شیر خشم آورد و جست از جای خویش آمد آن خرگوش را آلغده پیش . رودکی .شیر آلغده که بیرون جهد از خانه بصیدتا بچنگ آورد آهو را وآهوبره را.رودکی .
-
ارمنده
لغتنامه دهخدا
ارمنده . [ اَ م َ دَ / دِ ] (نف ) آرمنده . اَرْمَنْد. آرام . ساکت . آرمیده . (آنندراج ). آرام گرفته . (آنندراج ). مخفف آرمیده بود. (جهانگیری ). مقابل ارغنده (پرآشوب ) : گه ارمنده ای و گه ارغنده ای گه آشفته ای و گه آهسته ای . رودکی .کمان را بزه کرد به...
-
کید
لغتنامه دهخدا
کید. [ ک َ ] (اِخ ) نام رای کنوج باشد که معاصر ذوالقرنین بوده و دخت او را اسکندر به حباله ٔ نکاح درآورد. (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). و مخفف کیدار که یکی از راجه های هند است که معاصر اسکندر بود. (غیاث ) : یکی نامه بنوشت نزدیک کیدچو شیری که ارغنده گ...
-
ویژگان
لغتنامه دهخدا
ویژگان . [ ژَ / ژِ ] (اِ) ج ِ ویژه . خاصان و خاصگان . (برهان ). خواص . خاصگان : دگر هفته آمد به نخجیرگاه خود و موبد و ویژگان سپاه . فردوسی .بفرمود تا نوذر آمد به پیش ابا ویژگان و بزرگان خویش . فردوسی .از آن ویژگان پنج تن را ببردکه بودند بامغز و هشیار...
-
آرغده
لغتنامه دهخدا
آرغده . [ رُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) آلغده . جنگاور. خشمگین . خشمناک . دژم . تافته . ارغنده . آشفته . برآشفته . بخشم آمده . خشمین . غضبناک . غضب آلود. خشمن . کج خلق . اوقات تلخ . قهرآلود. خشم آلود. مقابل آرمیده : گهی آرَمْده و گه آرُغده گهی آشفته و گه...
-
ارغند
لغتنامه دهخدا
ارغند. [ اَ غ َ ] (ص ) (از کلمه ٔ اوستائی اِرِغَنت و پهلوی اَرگَند) خشمگین . (برهان ) (جهانگیری ). غضبناک . (جهانگیری ). قهرآلود. (آنندراج ). || دلیر. شجاع . خصم افکن . (برهان ) (سروری ). دلیر خصم افکن . (اوبهی ). || حریص . (جهانگیری ) (شعوری ). خداو...