کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارضا ء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارضا ء
دیکشنری فارسی به عربی
رضا
-
واژههای همآوا
-
ارضاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'erzā' شیر دادن.
-
ارضاء
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) خشنود کردن ، راضی گردانیدن .
-
ارضاع
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .) شیر دادن .
-
ارذاء
لغتنامه دهخدا
ارذاء. [ اِ ] (ع مص ) هلاک کردن . هلاک ساختن . || در مشقت انداختن . || بیمار و سست گردانیدن . || ناقه ٔ رذیه (لاغر و فرومانده ) بکسی دادن . || لاغر و نزار گردانیدن . (منتهی الأرب ). لاغر کردن ستور چنانک از رفتن بازماند. (تاج المصادر بیهقی ). لاغر گر...
-
ارزاء
لغتنامه دهخدا
ارزاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رُزء. مصیبت ها : رمانی الدّهر بالأرزاء حتی فؤادی فی غشاء من نبال . متنبّی .
-
ارزاء
لغتنامه دهخدا
ارزاء. [ اِ ] (ع مص ) پشت بازنهادن به . || پناه گرفتن به . (منتهی الأرب ). || پناه با کسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). پناه بکسی دادن . || نزدیک گردانیدن کشتی بکنار دریا .
-
ارضاء
لغتنامه دهخدا
ارضاء. [ اِ ] (ع مص ) خشنود کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). ترضیه . (مجمل اللغة). دادن چیزی که خشنود کند. (منتهی الأرب ). || اقناع .
-
ارضاع
لغتنامه دهخدا
ارضاع . [ اِ ] (ع مص ) شیر دادن . (تاج المصادر بیهقی ). شیر دادن زن . (منتهی الأرب ).
-
جستوجو در متن
-
رضا
دیکشنری عربی به فارسی
خوشنودي از خود , خود خوشنودي , خوشنودي , خرسندي , رضامندي , رضايت , ارضا ء
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن فارس بن زکریا اللغوی . ابن جوزی گوید احمدبن زکریا ابن فارس به سال سیصد و شصت و نه درگذشت ، و دو روز پیش از مرگ این قطعه بگفت :یارب ان ذنوبی قد احطت بهاعلما و بی و باعلانی و اسراری انا الموحد لکنی المقربهافهب ذنوبی لتوحیدی ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن المفلح الطرابلسی الشامی ، مکنی به ابن منیر. در سنه ٔ 473 هَ .ق . در طرابلس که از بلاد شام است تولد یافته و بنام جدش که احمدبن مفلح بوده است نامیده شده و در همان بلد نشو و نما یافته و بتأییدات یزدانی بسعادت تحصیل علوم و تک...