کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اردشیرخره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اردشیرخره
لغتنامه دهخدا
اردشیرخره . [ اَ دَ / دِ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) اردشیرخوره . از عمارت و شهرها که [ اردشیر بابکان ] کرد... یکی اردشیر خوره خواند و آن پیروزآباد است از پارس و پیش از آن گور خواندندی . (مجمل التواریخ و القصص ص 61). نام الکه ایست بزرگ از ولایت فارس که شیراز و...
-
جستوجو در متن
-
فناخر
لغتنامه دهخدا
فناخر. [ ف َ خ ِ ] (اِخ ) نام کوره ای است به فارس داخل اردشیرخره . (آنندراج ) (از معجم البلدان ). اکنون جایی بدین نام نیست .
-
گور
لغتنامه دهخدا
گور. (اِخ ) شهرکی است خرم [ به پارس ]، اردشیر بابکان کرده است و مستقر او بودی و از گرد وی باره ای محکم است و از وی آب طلع و آب قیصوم خیزد که به همه ٔ جهان ببرند و جای دیگر نباشد. (حدود العالم ). گور یا جور، کرسی نشین اردشیرخره بوده است . اردشیر بابکا...
-
جزیره ٔ خارک
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ خارک . [ ج َ رَ ی ِ ] (اِخ ) از جزایر خلیج فارس است و از دهانه ٔ رودخانه ٔ شاپور دورو از توابع ولایت اردشیرخره و لنگرگاه کشتیهایی بود که از بصره بطرف جزیره ٔ قیس و هندوستان میرفتند. (ازسرزمینهای خلافت شرقی ص 281). و رجوع به خارک شود.
-
خره
لغتنامه دهخدا
خره . [ خ ُ رَ / رِ ] (اِ) جانورکی است که هرچه بر زمین افتد بخورد و بعربی او را ارضة خوانند. (از برهان قاطع). موریانه . کرم چوب خوار. (یادداشت مؤلف ). || علتی را گویند که موی را بریزاند. (از برهان قاطع). خوره . (یادداشت بخط مؤلف ). || مرضی است که گ...
-
شهرزور
لغتنامه دهخدا
شهرزور. [ ش َ رِ ] (اِخ ) خره ای وسیع بین اربل و همدان بود و در زمان یاقوت (قرن 7 هجری ) مردم آن کرد بودند. امروزه هم شهرکی بنام زور در جنوب شرقی سلیمانیه نزدیک مرز ایران و عراق در خاک عراق قرار دارد. (از فرهنگ فارسی معین ). شهری است بین اربل و همدان...
-
فیروزآباد
لغتنامه دهخدا
فیروزآباد. (اِخ ) ابن بلخی نویسد: به قدیم جور گفتندی ، و گل «جوری » بدانجا منسوبست ، و به روزگار کیانیان این شهری بزرگ بود و حصاری عظیم داشت ، پس چون ذوالقرنین به پارس آمد چندانک کوشید آن را نتوانست ستدن . و رودی است رود برازه گویند، بر بلندی است چنا...
-
ارجان
لغتنامه دهخدا
ارجان . [ اَرْ رَ ] (اِخ ) اورجان . و عامه ٔ ایرانیان آنرا ارغان نامند و متنبی راء آنرا بتخفیف آورده است در این بیت :أرجان َ ایّتها الجیادُ فانه عزمی الذی یَدع ُ الوشیج مکسّرا.و قال ابوعلی : ارجان وزنه فَعّلان و لاتجعله أفعلان لأنک ان جعلت َ الهمز...