کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ارجال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ارجال
لغتنامه دهخدا
ارجال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَجُل و رَجَل و رَجِل و رِجْل .
-
ارجال
لغتنامه دهخدا
ارجال . [ اِ ] (ع مص ) پیاده کردن . (تاج المصادر بیهقی ). پیاده گردانیدن . || فروگذاشتن . || ناقه را با بچه گذاشتن . (منتهی الارب ). فروگذاشتن اشتربچه با مادر. (تاج المصادر بیهقی ). || مهلت دادن . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
اراجیل
لغتنامه دهخدا
اراجیل . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ارجال . جج ِ رَجُل و رَجِل . پیادگان . || ج ِ راجل . پیادگان . خلاف فارس . || شکاریان . (منتهی الارب ).
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رَ ] (ع ص ، اِ) مرد فروهشته موی یا آنکه موی او میان فروهشته و مرغول باشد، و کذلک شَعْر رجل (به فتح و تثلیث ). ج ، اَرْجال ، رُجالی ̍. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شعررجل ؛ مویی که بین مجعد و فروهشته باشد. (از اقرب الموارد). || مر...
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رَ ج َ ] (ع ص ، اِ) فرس رجل ؛ اسب گذاشته بر گروه اسبان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خیل رجل ، کذلک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اسب یله شده در میان گروه اسبان ، و کذاخیل رجل . (از اقرب الموارد). || موی میان فروهشته و مرغول . (منتهی ال...
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رَ ج ِ ] (ع ص ، اِ) رَجَل . رجل الشعر. مرد فروهشته موی و یا آنکه موی وی میان فروهشته و مرغول باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آنکه موی او میان فروهشته و مرغول باشد. (از اقرب الموارد). موی فروهشته . خلاف جعد. (غیاث اللغات ).و رجوع به رجل ا...
-
پیاده کردن
لغتنامه دهخدا
پیاده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرود آوردن از اسب یا هر مرکب دیگر. ارجال . (منتهی الارب ). پیاده گردانیدن . از مرکب بزیر آوردن . پائین آوردن از ستور یا کشتی یا اتومبیل یا هر وسیله ٔ نقلیه ٔ دیگر : پیاده کند ترک چندان سوارکز اختر نباشد مر آ...
-
رجل
لغتنامه دهخدا
رجل . [ رِ ] (ع اِ) پای . ج ، اَرْجُل . (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ترتیب عادل ص 51) (آنندراج ) قدم . ج ، اَرْجُل . (اقرب الموارد). پا. (غیاث اللغات ). از بیخ ران تا پای . ج ، اَرْجُل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)....