کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اربی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عربی
لغتنامه دهخدا
عربی . [ ع َ رَ ] (اِخ ) یحیی بن حبیب بن عربی بصری از محدثان بود. از معتمر روایت دارد. عبدالرحمان بن مهدی و جز او از وی روایت کرده اند. (از اللباب ).
-
عربی
لغتنامه دهخدا
عربی . [ ع َ رَ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عرب . از عرب . عرب عربی ، ای بین العروبة و العروبیة. (منتهی الارب ). کسی که نسبت صحیح دارد درعرب هرچند که به شهر آرام گیرد. رجوع به عرب شود.- یاء عربی ؛ یاء معروف ، مقابل یاء فارسی ، یاء مجهول . (یادداشت مؤ...
-
عربی
لغتنامه دهخدا
عربی . [ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر، جلگه و گرمسیر 332 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
عربی
فرهنگ فارسی معین
(عَ رَ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - از نژاد عرب . 2 - زبان مردم عرب .
-
عربی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به عرب) [عربی. فارسی] 'arabi ۱. زبانی از شاخۀ زبانهای سامی که در شبهجزیرۀ عربستان، شمال قارۀ افریقا و کشورهای کویت، عراق، فلسطین، امارات، و چند کشور دیگر رایج است.۲. (صفت نسبی) مربوط به قوم عرب: رقص عربی.
-
جستوجو در متن
-
پوزار
لغتنامه دهخدا
پوزار. [ پ ُ ] (اِ مرکب ) شکسته ٔ پاافزار (از پا و افزار) کفش . پاپوش . چموش . پاچنگ . پازنگ . پاژنگ . پاچیله . پاهنگه . پای افزار. پایزار. و بالاخص کفش درشت و خشن و گنده و بددوخت روستائیان . اربی . پابزار. چارغ .- امثال :از پردویدن پوزار پاره می شو...
-
تولس
لغتنامه دهخدا
تولس . [ ] (اِخ ) آقای همائی در ذیل کلمه ٔ ثولس در کتاب التفهیم آرند: ضبط این کلمه در نسخ فارسی و عربی این کتاب و همچنین المجسطی و دیگر کتب قدیم به اختلاف ثولی ، ثولس ، تولی ، تولس بنظر رسیده و هر کدام از آنها به وجهی صحیح و مقصود از همه یکی است ؛ یع...
-
اجباء
لغتنامه دهخدا
اجباء. [ اِ ] (ع مص ) بفروختن کشت پیش از آنکه بجای رسد. (تاج المصادر). فروختن کشت نارسیده . (منتهی الارب ): اَجباء الزرع ؛ فروخت آن را پیش از ظهور صلاح آن . (منتهی الارب ). من اجبی فقد اَربی (حدیث ) . (منتهی الارب ). || پنهان کردن . (تاج المصادر): اَ...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن غصن . استاد ابوالحسن علی بهرامی سرَخسی . او پیوسته در مصاحبت اسماعیل بن غصن بود و این دو بیت تازی در مدح او گفته است :سقانی تحت غصن الورد وِرداًیکسب» الصنائع ابن ُ غصن غزال لو یباری البدر أربی علی البدر المنیر بالف ِ حسن ...
-
وائل
لغتنامه دهخدا
وائل . [ ءِ ] (اِخ ) ابن حجرالحضرمی . مؤلف تاج العروس آرد: وائل بن حجربن ربیعة و یعرف بالقیل روی عاصم بن کلیب عن ابیه عنه - انتهی . پیغمبرصلی اﷲ علیه و آله و سلم این نامه را به او نوشت :«من محمد رسول اﷲ الی الاقیال العباهلة من [ أهل ] حضرموت ، باقا...
-
زحلی
لغتنامه دهخدا
زحلی . [ زُ ح َ ] (ص نسبی ) منسوب به زحل . || منحوس . مشأوم . چون پیشینیان زحل را مظهر نحسی و ستاره ٔ نحس میدانستند،در ادبیات فارسی و تازی هر چیز یا هر کس را که نحس می خواستند خواند، بزحل تشبیه میکردند و یا بدان منسوب میساختند، همچنانکه در دوری ، و ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منیربن احمدبن مفلح ابوالحسین الاطرابلسی الشاعر الرفاء، ملقب بمهذب الملک یا مهذب الدین عین الزمان . مولد او به سال 473 هَ .ق . و وفات وی در حلب بجمادی الاَّخره ٔ سنه ٔ 548 بوده است . در تاریخ ابن عساکر آمده است که : آنگاه ک...
-
ذهبی
لغتنامه دهخدا
ذهبی . [ ذَ هََ ] (اِخ ) محمدبن احمد. مکنی به ابی عبداﷲ و ملقب بشمس الدین و مشهور بذهبی . یکی از مشاهیر مورخین است . او راست تاریخی از ظهور اسلام تا سال 740هَ . ق . بنام تاریخ اسلام در دوازده مجلد. و این اثری مقبول و در غایت اعتبار است . و هم خود او ...
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) بُسْتی . علی بن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز ملقب به نظام الدین شاعر مشهور. ابن خلکان گوید: او صاحب طریقتی انیقه و تجنیسی انیس و بدیعالتأسیس است و از گفته های اوست : من اصلح فاسده ارغم حاسده . من اطاع غض...
-
ابیوردی
لغتنامه دهخدا
ابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن اسحاق بن ابی العباس محمد الامام بن اسحاق بن الحسن ابی الفتیان بن ابی مرفوعه منصوربن معاویة...