کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اذلاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اذلاء
لغتنامه دهخدا
اذلاء. [ اَ ذِل ْ لا ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذَلیل . خواران .
-
واژههای همآوا
-
عزلاء
لغتنامه دهخدا
عزلاء. [ ع َ ] (اِخ ) اسپی است مر بنی جعفربن کلاب را. (منتهی الارب ).
-
عزلاء
لغتنامه دهخدا
عزلاء. [ ع َ ] (ع ِ ا) سرین و کون . (منتهی الارب ). اِست . (اقرب الموارد). || دهان و جای ریزش آب از مشک و مانند آن ، و دهان زیرین توشه دان . (منتهی الارب ). مصب و جای ریزش آب از مشک و مانند آن ، زیرا آن در یکی از دو گوشه ٔ توشه دان و مشک قرار دارد نه...
-
اضلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ضِلع] (ریاضی) 'azlā' = ضلع
-
اضلاع
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ ضلع . 1 - پهلوها. 2 - در هندسه هر یک از خطوط جوانب یک سطح .
-
اظلاع
لغتنامه دهخدا
اظلاع . [ اِ ](ع مص ) گرانبار ساختن و لنگ کردن . (از متن اللغة).
-
اضلاع
لغتنامه دهخدا
اضلاع . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ضِلع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ ضلع، بمعنی پهلو. (آنندراج ) (غیاث ). استخوانهای پهلو. (منتهی الارب ). دنده ها. (ناظم الاطباء). || گوشه ها و اطراف و جوانب . (از غیاث ) (آنندراج ). ک...
-
اضلاع
لغتنامه دهخدا
اضلاع . [ اِ ] (ع مص ) میل دادن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). میل دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بچسبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || گرانبار گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گرانبار کردن . (منتهی ...
-
ازلاع
لغتنامه دهخدا
ازلاع . [ اِ ] (ع مص ) در طمع چیزی انداختن کسی را که بگیرد آنرا. (منتهی الارب ). در طمع چیزی انداختن تا آنرا بگیرد: ازلعه ؛ اطمعه فی شی ٔ یأخذه . (قطر المحیط).
-
جستوجو در متن
-
ذلال
لغتنامه دهخدا
ذلال . [ ذِ ] (ع اِ) ج ِ ذلیل . چنانکه اذلة. و اذلاّء.
-
ذلیل
لغتنامه دهخدا
ذلیل . [ ذَ ] (ع ص ) خوار. (دهار). مهین . زبون . حقیر.داخِر . مقابل عزیز، ارجمند، باارج . ج ، اَذِلَّة، ذِلال ، اَذِلاّء : بی دل شود عزیز، که گردد ذلیل و خوار. فرخی .آلتونتاشیان همه ذلیل شدند و برافتادند. (تاریخ بیهقی ص 706).خوکی زدر درآمد در پوست می...